شهید «احمد صالحی‌نژاد» سومین روز آبان ۱۳۳۷ در روستای کلا از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. از پدر آموخته بود از خود گذشتن را. از فرق تا قدمش از خدا می‌گفت. یکم آذرماه ۱۳۶۲ با اشارت ترکش در حالی که خدا دستانش را گشوده بود، جانش را تنها به خدایش داد و آرام گرفت.

به گزارش نوید شاهد سمنان، آسمان و شاید هزاران موجود میان آسمان و زمین نظاره می‌کردند که آقا علی‌اکبر دستانش را بلند کرد و این‌گونه زمزمه می‌کرد: «خدایا! تو را شکر‌ می‌کنم که‌ بر من منت نهادی و فرزندی پاک نصیبم کردی! باشد که سعادتمند شود.»

از فرق تا قدمش از خدا می‌گفت

از خودگذشتن را از پدر آموخت

سومین روز آبان ۱۳۳۷ بود و زمزمه‌های عاشقانه آقا علی‌اکبر با خدایش و تبریک و شادباش مردم آبادی «کلا» به این خانواده برای آمدن احمد. «شهید احمد صالحی‌نژاد» در تب‌وتاب زندگی دنیا قرار گرفت. او در دنیای کودکی، خوب دیدن را تجربه کرد و دست مهربان خداوند را با تمام وجود لمس کرد. کودکی را در کوچه‌باغ‌های کلا [۱] گذراند. تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی ادامه داد. احمد از خوان دوستی و هم صحبتی با پدر، ادب، مهربانی، ایمان و توکل را آموخته بود. باور داشت که بر همه چیز می‌توان نوشت الا بر آب و باور داشت که تنها با خون خویش می‌توان بر آب نوشت؛ چراکه از پدر در هر نمازش و هر تسبیح صبحگاهی و هر ذکرش و هر شهادتی که به یگانگی خداوند می‌داد، آموخته بود از خود گذشتن را.

از فرق تا قدمش از خدا می‌گفت

به گواهی دوستانش، کتاب‌های مذهبی زیادی مطالعه می‌کرد و محفوظاتش روز‌به‌روز بر عمق نگاهش می‌افزود. مردی شده بود. مسئول و آماده خدمت به مردم روزگار خود. وارد بیمارستان شد. هم‌زمان به عضویت سپاه درآمد. چندین بار در کردستان حضور یافت. بعد از ازدواج بار‌ها در مأموریت‌های کردستان شرکت کرد. صاحب فرزند شد؛ اما قرار ماندن نداشت. در جبهه جنوب نیز فرمانده گروهان شد. یازده ماه از حضور شجاعانه او در میدان‌های مختلف می‌گذشت. از فرق تا قدمش از خدا می‌گفت. نفس‌نفسش از خدا می‌گفت و ذوق داشت و در این جهان غریب بود و در تن خویش نیز غریب و البته با دلی که عاشق شهادت بود و در تن خویش غریبه‌تر از همیشه، روز‌های پاییز ۱۳۶۱ را تجربه می‌کرد.

خدا دستانش را برای او گشوده بود

یکم آذرماه ۱۳۶۲ در پنجوین در عملیات والفجر، آخرین جملاتش را با خون دل می‌نوشت و تو گویی که آسمان به یاد زمزمه‌های شکر آقا علی‌اکبر می‌افتاد؛ آن زمان که احمد پا به دنیا گذاشته بود. وقتی که در گوشه‌ای از سنگر می‌نوشت: «خدا را شکر می‌کنم که بر من منت نهاد تا در ماه رمضان در سنگر باشم! شاید شهادت نصیبم شود و این بالاترین سعادت است!» و این چنین احمد با اشارت ترکش در حالی که خدا دستانش را گشوده بود، جانش را تنها به خدایش داد و آرام گرفت. بهشت شهیدان شهرمان میزبان این فرمانده سعادتمند شد.

******

[۱] روستای کلا از توابع شهرستان دامغان

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده