زندگی نامه و خاطرات شهید مصطفی شاکری منظری؛
نوید شاهد - مادر شهید مصطفی شاکری منظری روایت می کند: «گاهی وقتها از شهید سؤال می‌کردم که تو این قدر به جبهه می روی، آنجا چه کار می‌کنی؟ می‌گفت: گرد و غبار پای بچه های بسیجی را جارو می کنم. تواضع و اخلاص شهید تا این حد بود.»

زندگی نامه و خاطرات شهید مصطفی شاکری منظری

به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، شهید مصطفی شاکری منظری - فرزند غلامحسین - در تاریخ هشتم خردادماه سال ۱۳۴۳ در روستای منظر از توابع شهرستان تربت حیدریه به دنیا آمد.

ابتدا در روستا به کودکستان و پس از آن در سه ماه تابستان برای فراگیری قرآن به مدرسه علمیه ی شهر تربت حیدریه رفت. کودکی فعال و پر جنب و جوش و جسور بود.

دوره ی ابتدایی را بین سالهای ۱۳۵۵ - ۱۳۵۰ در روستای منظر و دوره ی راهنمایی را در مدرسه ی کارخانه قند تربت حیدریه بین سالهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۹ به اتمام رساند.

در سال دوم راهنمایی - که همزمان با اوج گیری انقلاب اسلامی بود . به همراه تعدادی از دانش آموزان در فعالیتهایی از جمله تعطیل کردن کلاسهای درس و شرکت در راهپیماییها نقش به سزایی داشت. در تظاهرات دیگران را نیز به این کار تشویق می کرد.

به نهج البلاغه و مناجات های عارفانه علاقه ی زیادی داشت.

در سال ۱۳۶۰ به مدت شش ماه بسیج شد و بعد از اتمام دوره ی آموزش با عضویت در سپاه پاسداران عنوان محافظ نمایندگان مجلس انتخاب گردید. با شروع جنگ تحمیلی برای دفاع از کشور، ناموس و دین اسلام و به دستور امام خمینی - که گفته بود همه به جبهه بروند - به جبهه های حق علیه باطل شتافت.

در سال ۱۳۶۱ به جبهه های جنوب اعزام شد. ابتدا به عنوان مسئول دسته در گردان شهید رجایی از لشکر ۲۱ امام رضا(ع) حضور داشت. باهمین مسئولیت در عملیات رمضان در منطقه‌ی شلمچه شرکت کرد و سپس در جبهه ی کردستان به نیروهای قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) پیوست و از آنجا به لشکر ویژه ی شهدا مأمور گردید.

در سال ۱۳۶۲ در عملیات مسلم بن عقیل شرکت کرد.

مصطفی شاکری از تاریخ 1361/3/1 تا 1361/3/17 در تربت حیدریه فرماندهی واحد عملیات و از تاریخ 1361/3/18 تا 1362/3/13 در جبهه مسئولیت واحد طرح عملیات را برعهده داشت.

از تاریخ 1362/3/14 تا 1363/3/13 معاون بسیج و از تاریخ 1363/3/13 تا 1365/6/15 در جبهه مسئول محور بود.

در عملیاتهای مختلفی از جمله رمضان، مسلم بن عقيل، والفجر ۱ و ۲ و ۴ و کربلای ۲ حضور داشت. در والفجر ۹ مسئول خط عمليات لشکر ویژه ی شهدا بود.

در منطقه جنگی مسئولیت هایی چون فرماندهی گروهان، فرماندهی گردان امام حسین (ع) و گردان امام سجاد(ع)، فعالیت در اطلاعات عملیات و طرح و عملیات لشکر ویژه شهدا، مدتی معاونت تیپ امام موسی کاظم (ع) از لشکر ۵ نصر و مسئول محورهای عملیاتی لشکر ویژه ی شهدا در عملیات والفجر۹ و عملیات کربلای ۲ را عهده دار بود. همچنین نقش فعالی در سرکوبی ضدانقلاب در کردستان و دفاع از حریم جمهوری اسلامی ایران را به عهده داشت.

در عملیات مسلم بن عقیل در حالی که با تیربار، بعثيون عراقی را نشانه گرفته و تعدادی از آنها را به هلاکت رسانده بود، از قسمت چپ صورت مورد اصابت گلوله قرار گرفت. بعد از عملیات از بیمارستان به سپاه تلفن کرد و جریان مجروحیت خود را به برادران سپاه اطلاع داد و بعد به خانواده اش تلفن کرد. به دلیل شدت جراحات دو ماه در بیمارستان بستری بود که بعد از مرخص شدن دوباره به جبهه رفت.

در والفجر ۹ . که مسئول خط عملیاتی بود - از ناحیه‌ی بازوی دست راست و زانو مجروح شد.

اکثر روزها را روزه بود. در نماز جمعه شرکت می کرد و نماز شب او ترک نمی‌شد. مرتضی شاکری به نقل از علیرضا لشکر - دوست شهید می گوید: «در سال ۱۳۶۳ ایشان به عنوان مهمان چند روز در اهواز نزد من بود و یک شب نیمه های شب بلند شدم و دیدم ایشان نیستند. توی آسایشگاه نبود. به دنبال او گشتم و به مسجد آسایشگاه سرکشیدم که دیدم در آن دل شب مشغول نماز و عبادت است.»

مادر شهید می گوید: «گاهی وقتها از شهید سؤال می‌کردم: «تو این قدر به جبهه می روی، آنجا چه کار می‌کنی؟ می‌گفت: گردو غبار پای بچه های بسیجی را جارو می کنم. تواضع و اخلاص شهید تا این حد بود.»

خواهر شهید نیز می گوید: «گاهی اوقات از او می پرسیدیم: برادر، چه طور شما این همه در جبهه هستید و ما عکس و فیلم شما را در جبهه نمی بینیم، در حالی که فیلم رزمنده های دیگر را هر شب تلویزیون نشان می‌دهد؟ می گفت: ما برای ریا، کار نمی کنیم. ما برای خدا کار می کنیم. حتی زمانی که می خواستند از او فیلمبرداری کنند، او از جلوی دوربین کنار می رفت و می گفت: من به جبهه رفته ام برای رضای خدا.»

دوستان او از عملیات والفجر ۸ نقل می کنند: «عامل پیروزی در عملیات، شهید شاکری بود. در زمانی که دشمن تک زده بود و سایر خطها مقاومت می کردند، اولین جایی که دشمن عقب نشینی می کرد و شکست می خورد، از موضع همین شهید بود.»

شهید مصطفی شاکری در سال ۱۳۶۵ با خانم مرضیه نوروزی ازدواج کرد. او با اصرار خانواده و همرزمانش، از جمله سردار صلاحی ازدواج نمود. با حضور شهید کاوه - فرماندهی لشکر ویژه ی شهدا - و حاج علی صلاحی- معاونت لشکر ویژه ی شهدا، همسرش را عقد کرد. او شرط خود را این طور بیان کرد که تا آخر جنگ باید در منطقه جنگی بمانم و همسرم را با خود به آن جا ببرم و همسرش شرط او را قبول کرد.

یکی از همرزمان شهید می گوید: «قبل از عملیات والفجر ۹، شهید در طرح و عملیات لشکر ویژه بود. شب‌ها جهت شناسایی منطقه مورد نظر به گشت می‌رفت. به عمق خاک دشمن نفوذ می کرد تا اطلاعات کسب کند. وقتی در جلسه ای از وضعیت منطقه ای که او جهت شناسایی رفته بود، صحبت می کرد و اطلاعاتی که از آن جا کسب کرده بود برای حاضرین در جلسه بیان می کرد، مورد تردید حضار قرار گرفت. شهید برای این که گفته های خود را ثابت کند، مجدد به شناسایی در یکی از همین مأموریتها رفت و به یک قرارگاه عراقی - که فاصله زیادی از خط مقدم داشت - نفوذ کرد. دشمن که به علت دوری از خط و در امان بودن از آتش رزمندگان اسلام احساس امنیت می کرد، در آن جا مرغ پرورش می‌داد. شهید یک مرغ زنده از مرغ‌های دشمن با خود به لشکر آورد. آن وقت سرداران لشکر به خصوص شهید کاوه که توجه خاصی به این شهید داشت. او را تحسین کردند و به همین دلیل در عملیات والفجر ۹ به عنوان مسئول خط عملیاتی لشکر انتخاب شد.

در عملیات کربلای ۲ به کمین دشمن افتاد. پس از درگیری با بعثيون از ناحیه ی پا مجروح شد. از آن جا که به منظور انهدام کمین دشمن، و برای باز کردن راه برای انجام عملیات رفته بود و نیروی زیادی به همراه نداشت، دشمن بعد از انجام عملیات مطلع شده بود و با فرستادن نیروی زباد کمین دیگری ایجاد کرده بود. در این لحظه شهید وضعیت خود را با بی سیم به فرماندهی تیپ ویژه گزارش می کند. شهید کاود دستور مقاومت می دهد و خودش با تعدادی نیرو به کمک آنها می‌شتابد که قبل از رسیدن به شاکری، کاوه - سردار شجاع کردستان۔ بر اثر آتش شدید دشمن و با اصابت ترکش به ناحبه‌ی سر به شهادت می رسد و شهید شاکری با نیروهای تحت امرش در محاصره‌ی دشمن قرار می‌گیرد که نهایتاً با تیر دشمن به لقاء الله می پیوندد. شهادت ایشان در تاریخ 1365/6/10 و در عملیات کربلای ۲ اتفاق افتاد.

پیکر مطهرش مدتی مفقود بود و بعد از ۹ ماه . در تاریخ 1366/3/10 جنازه وی پیدا شد که پس از حمل به زادگاهش در قبرستان منظر روستای منظر به خاک سپرده شد.

شهید در وصیتنامه ی خود می گوید: در قاموس شهادت واژه وحشت نیست؛ آغاز جهان است که زندگی از نو آغاز می شود مانند نوزادی که به جهان بی جهالت می‌رود و زندگی جاودان و همیشه اخروی دارد. اکنون که من به جبهه‌ی حق علیه بال می‌روم به این امید است که بلکه بتوانم به یاری خداوند ضربه‌ای به کافرین وارد نمایم. و با سلاحم قلب صدامیان را نشانه روم و با خون ناچیز خود درخت اسلام و انقلاب را آبیاری نمایم. شهید مانند قطره آبی می ماند که وقتی به دریا می پیوندد، جوشان و خروشان می شود.»

و در جایی دیگر می نویسد: «به خدا قسم لذت شهادت از دامادی شیرین تر است. و از شما می‌خواهم که در مرگ من گریه نکنید؛ زیرا باعث شادی دشمنان می شود.»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده