آخرین اخبار:
کد خبر : ۴۲۰۴۸۴
۰۹:۰۴

۱۳۹۶/۱۱/۱۰

زندگينامه شهيد احمد عليجاني/خدمت به مردم و کمک به دیگران را فراموش نکنیم

زماني که بعثي هاي عراق به ايران عزيز حمله ور شدند او لباس رزم پوشيد و به جنگ با بعثي ها پرداخت.
نویسنده :
مهرشاد


زندگينامه شهيد احمد عليجاني/خدمت به مردم و کمک به دیگران را فراموش نکنیم
نویدشاهدگیلان: شهيد احمد عليجاني فرزند يحيي در خانواده اي متوسط، مؤمن و کشاورز در سال 1348 در رودبنه به دنيا آمد تحصيلات او در حدّ ابتدايي بود که در رودبنه سپري شد.

 او جواني مهربان، دلسوز وبا محبت بود و در کار کشاورزي با خانواده کمک مي کرد. و در غياب ما غذا را آماده مي کرد تا ما از سر کار کشاورزي بر گرديم. کار نگهداري خواهر کوچکتر نيز برعهده او بود. اين جوان عزيز در راه پيماييها شرکت فعال داشت و در خانواده از همه بهتر بود. زماني که بعثي هاي عراق به ايران عزيز حمله ور شدند او لباس رزم پوشيد و به جنگ با بعثي ها پرداخت. اين سرباز رشيد اسلام در تاريخ 66/11/10 در منطقه "ابو غريب" شربت شهادت نوشيد و به امام و مولايش امام حسين (ع) پيوست.

خاطره اي از شهيد: اولين روزي كه مي خواست به سربازي برود به لاهيجان رفت در آنجا يك نفر به بازوي او دست زد و گفت آفرين پسرم برو براي كمك امام زمان (عج) آنها آن روز نتوانستند حركت كنند. به خانه برگشت و براي من تعريف كرد ، گفت مادر ، من مي خواهم بروم تا ببينم آن آقا چه كسي بود، من داشتم به او پول مي دادم او گفت من گدا نيستم كه به من پول مي دهي او به من گفت پسر، برو خدا پشت و پناهت باشد برو به كمك امام زمان ( عج ) او دوباره رفت ولي آن آقا را نديد ، من به او گفتم بين اين همه سرباز ، فقط به بازوي تو دست زد او گفت بله ، آن آقا همه سربازها را كنار زد و به من دست زد.
فرداي آن روز حركت كردند و رفتند . دفعه بعد كه بر گشته بود به من گفت ، خواب ديدم كه داخل يك دشت و صحراي پر از گل و گياه هستم ، همه جا گل لاله بود. يك آقايي در آنجا بود و سر نداشت او اسب خودش را به من داد و گفت تا مي تواني اسب سواري كن من سوار اسب شدم و به داخل گل و گياه رفتم ناگهان يكنفر از دور به طرف من تيراندازي كرد ، من تير خودم و به زمين افتادم و ديگر چيزي نفهميدم.
موقعي كه مي خواست برود، گفت من مي روم، خداحافظ ، از  من راضي باش ، من شهيد مي شوم ، من گفتم احمد تو چرا، اينقدر شوخي مي كني، ناراحت نباش ، ان شاء الله شما همه به سلامت مي رويد و باز مي گرديد. و انشاء الله كه صدام سرنگون خواهد شد.
اخلاق او بسيار خوب بود هر وقت من از مزرعه به خانه باز مي گشتم او آب مي آورد و بر دست و صورتم مي پاشيد و وقتي به داخل اتاق مي رفتم مي ديدم غذا را آماده كرده و سفره را پهن كرده است. و خواهر كوچكش را از گهواره بيرون مي آورد و به او غذا مي داد. او خيلي خوب و مظلوم بود . هر وقت مي خواست برود من او را مي بوسيدم ، او مي گفت وقتي كه من به آنجا مي روم علامت بوس تو مشخص است ، دفعه ديگر كه مي آيم تو به من بوس نده چون ناراحت مي شوم، او رفت و بر نگشت .

پيام شهيد: محبّت به خانواده، خدمت به جامعه و اسلام عزيز و نماز را به وقت خواندن. روحش شاد.

گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه