شهید نارنجی؛
نوید شاهد - شهید "جهانگیر نارنجی" از فرماندهان دوران دفاع مقدس بود که در ادامه خاطرات و بُرشی از زندگینامه از این شهید والامقام را مطالعه خواهیم کرد.
شهید نارنجی

به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، شهید جهانگیر نارنجی فرزند رمضانعلی در سال 1336 در روستای کاهو از توابع بخش نوخندان شهرستان درگز به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در روستای کاهو گذراند و در سال 1351 وارد مدرسه راهنمایی بخش نوخندان شد و در سال 1353 به اتمام رساند.

بعد از آن برای ادامه تحصیل به مشهد آمد و دوران دبیرستان خود را در سال 1358 در دبیرستان نصیرزاده به پایان برد. در سال 1356 مبارزه علیه رژیم ضد اسلامی را شروع کرد و به همین علت بارها از طرف دبیرستان برای وی اخطاریه صادر شد. در سال 1357 اوج مبارزات بود. او مسلحانه مبارزه می‌کرد و از اعضای تشکیل دهنده کمیته انقلاب در مشهد بود. مبارزی دلسوز و دلاور و میادین بود و بارزترین خصوصیت اخلاقی او، نفرت از ستمکاران و طاغوتیان بود به گونه‌ای که در روستاهای اسفراین در مبارزات خویش این خصوصیت را به اثبات رسانید.

قبل از انقلاب در سال 1356 با تشکیل گروه‌های سری برای خلع سلاح افسران ارتش در لشکر 77 خراسان مشهد فعالیت داشت به گونه‌ای که هفته‌ها به منزل مراجعه نمی کرد و در پخش اعلامیه نقش کلیدی داشت. 

آقای شجاع از دوستان شهید می‌گوید: «در دبیرستان ما چهار سال با هم بودیم و در یک خانه و مدرسه زندگی می کردیم و درس می خواندیم شهید از سال سوم و چهارم دبیرستان شب ها به خانه نمی آمد و من نگران بودم یک روز پرسیدم کجا هستی شما گفت تو با من کار نداشته باش من نمی‌توانم به تو چیزی بگویم بر این برای من عجیب بود بالاخره پس از یک سال یک شب ساعت 12 جهانگیر به خانه آمد من و من آن شب خیلی اصرار کردم که من باید بدانم شما کجا هستید و مشکوک شدم و ایشان ظاهراً چاره ای نداشت با کمی تأمل گفت حرفی را که از من میشنوی فقط و فقط داخل همین خانه بماند و من قسم یاد کردم و قبول کردم و او گفت من  و چند نفر دیگر شبها می رویم به خانه افسران ارتش و ضمن خلع سلاح آنها اطلاعات کسب می‌کنیم و کلت کمری را که به کمرش بسته بود به من نشان داد که من تا یک هفته شوکه شده بودم و واقعا می ترسیدم چون سال 1356 این مسائل واقعاً ترس داشت و اصلا فراموش نمیکنم».

یکی از دوستان شهید می‌گوید: «یک روز ارتش به خیابانها ریخته بود و در چهارراه شهدا به سمت راه آهن نیروهای رزمی در حرکت بودند و مردم را  به خاک و خون می کشیدند در همین هنگام که مردم وحشت کرده بودند نارنجی از بالای هتل چند طبقه پرید به داخل ماشین جیپ تیمسار ارتش که فرمانده نیروها بود و او را به هلاکت رساند با دیدن این صحنه مردم هجوم آوردند و تمام نیروها را خلع سلاح نمودند و تعدادی نیز فرار کردند.»

آقای قنبری می گوید: «در سال 1353 در پایین خیابان روی گاری دستی مشغول میوه فروشی بودم یک روز دیدم یک پسر بچه 14-15 سال خیلی شتابان میرود و چند نفر بالباس شخصی به دنبال او هستند زمانی که پسربچه نزدیکتر آمد دیدم جهانگیر نارنجی است صدا زدم آمد جلو و گفت ساواکی ها به دنبال من هستم اگر می توانی یک جا را به من نشان بده تا مخفی شوم دریچه کوچک زیر گاری دستی را باز کردم و گفتم برو داخل این محفظه مخفی شو و گفت ولی تو را اذیت میکنند من گفتم نگران نباش و این محفظه کوچکی بود که ما را ترازو و وسایل کوچک را در آنجا می گذاشتیم که او مخفی شد و سر و کله ساواکی‌ها و مامورین نظامی گشت پیدا شد نزدیک من آمدند و سوال کردند شما پسر بچه ای ندیدی که در حال فرار باشد و من گفتم من کسی را ندیدم و یکی از مامورین گشت که من را می شناخت مشغول صحبت از میوه با من شد و گفت دنبال یک پسر بچه بودیم ولی همینجا او را گم کردیم و من چیزی نگفتم و حدود یک ساعت بعد با گاری دستی به خیابان دیگری رفتم و دریچه را باز کردم و گفتم برو خودت را در جایی مخفی کن و از من جدا شد. پس از چند سال و نزدیک پیروزی انقلاب اسلامی من طبق معمول مشغول میوه‌فروشی بودم و تعدادی از نیروهای حزب اللهی چندین نفر را دستگیر کرده بودند زمانی که به من رسیدند و من را هم با آنها بردند داخل کوچه و جلوی مسجد نگه داشتند که به بازداشتگاه بفرستند دیدم یک نفر مسلح به من نزدیک شد و گفت آقای قنبری تو اینجا چیکار می کنی و دیدم آقای نارنجی است من را توسط یک نفر به خودش می شناخت با یک پیکان شخصی فرستاد و من به خانه آمدم و بدین ترتیب یک بار من جان شهیدان نجات دادم و شهید نیز هم یکبار جان مرا نجات داد.».

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کمیته وارد شد و همزمان با تحصیل در کمیته‌های انقلاب مشهد خدمت می‌کرد در سال ۱۳۵۸ بعد  امتحانات پایان سال برای نبرد با کفار به افغانستان عزیمت نمود و چندین ماه در آنجا جنگید و مبارزه کرد و تا نزدیک شاهد دهم پیشرفت ولی به شهادت نرسید تا این که در اواخر شهریور ماه به ایران مراجعت کرد و به جهاد سازندگی وارد شد.

در بهار 1359 از جهاد درگز به بجنورد رفت و بعد از تشکیل هیئت هفت نفره بجنورد نمایندگی جهاد سازندگی وارد هیئت گردید و از تیرماه 1359 در آنجا شروع به کار کرد تا وظیفه خویش را نسبت به انقلاب ادامه دهد با شروع جنگ تحمیلی  احساس تکلیف فعالیت‌های خویش را در جهاد رها کرد و به سوی جبهه های حق علیه باطل شتافت در جنگ های نامنظم شهید چمران شرکت داشت و معمولا در رتبه فرماندهی نیروها بود شهید به جبهه جنگ در آبادان رفت و از آنجا به جبهه سوسنگرد عزیمت نمود تا با روحیه ای سرشار از ایمان در جبهه حماسه بیافریند و تحرک ایجاد کند و پرچم اسلام را در جبهه دهلاویه افراشته نماید.

در فتح دهلاویه فرماندهی سپاه اسلام را به عهده داشت و این ماموریت را با پیروزی به پایان رساند. سرانجام در تاریخ 1360/03/26 هنگام دیده‌بانی در محور عملیاتی دهلاویه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نایل آمد که پس از حمل به زادگاهش در محل مزار شهدای کاهو دفن گردید. شهید در آخرین توصیه و پیامش می گوید اسلامی باشید امام و انقلاب را تنها نگذارید و وحدت کلمه داشته باشید چون اگر وحدت داشته باشید شرق و غرب هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده