محمدرضا رياحي نبي، فرزند ابوالقاسم و عصمت جرياني ، در بيست و هفتم شهريور ماه سال 1341 در اصفهان به دنيا آمد تولد او مصادف با شهادت امام جعفر صادق (ع ) بود. سومين فرزند خانواده بود.

زندگی نامه شهید محمدرضا ریاحی نبی

نویدشاهد: محمدرضا رياحي نبي، فرزند ابوالقاسم و عصمت جرياني ، در بيست و هفتم شهريور ماه سال 1341 در اصفهان به دنيا آمد تولد او مصادف با شهادت امام جعفر صادق )ع (بود. سومين فرزند خانواده بود.

محمدرضا پرجنب وجوش و فعال بود . وقتي 6 ساله بود چادر عربي مي پوشيد و براي خودش عمامه درست مي كرد و سرش مي گذاشت و خواهر و برادرانش را جمع مي كرد و مي گفت:« من روضه مي خوانم شما سينه بزنيد.»

دوره ابتدايي را از 6 سالگي در مدرسه نور دانش اصفهان شروع كرد .

محمدرضا در هيئت بني فاطمه محله شان فعاليت مي كرد و نزد مرحوم حاج آقا ميرباقري حمد و سوره نمازش را اصلاح نمود.

بعد از پشت سرگذاشتن دوره ابتدايي، دوره راهنمايي را در مدرسه احمديه تمام كرد. همزمان با جريانات انقلاب فعالانه در صحنه سياسي حضور داشت و تعدادي كوكتل مولوتف درست كرد. در تحصن و اعتصاباتي كه در خانه آيت الله خادمي برگزار مي شد، حضور داشت.

در جلسات تدارك و آمادگي تظاهرات در مسجد در قبل از انقلاب خيلي فعال بود.

برادرش، عليرضا رياحي، مي گويد: «خيلي پردل و جرأت بود و با جسارت در تظاهرات شركت مي كرد. هيچ وقت خود را نمي باخت و با روحيه بسيار عالي برخورد مي كرد. براي نمونه در دوران انقلاب به اتفاق تظاهرات رفتيم. در تظاهرات يك پاسبان كشته شد و همه فرار كرديم. من ايشان را نديدم. شب كه شد ديدم با يك پيراهن و شلوار آمد، در صورتي كه با كت و شلوار بيرون رفته بود. گفتم: شما كجا بوديد؟ گفت : من و دو سه نفر ديگر رفتيم خانه پيرزني و لباس هايمان را عوض كرديم . با اينكه سربازها داخل خانه شدند، طوري رفتار كرديم كه آنها فكر كردند ما واقعا در تظاهرات نبوديم و اين روحيه خونسردي را در گرفتاري ها داشت.»

دوره دبيرستان را در مدرسه ادب تحصيل كرد و بعد از اينكه ديپلم گرفت 6 ماه در حوزه علميه درس خواند و سپس وارد سپاه شد. بيشتر وقتش را صرف مطالعه و گوش كردن به نوارهاي مذهبي و مطالعه كتاب هاي استاد مطهري و جامع المقدمات مي كرد و از آنها يادداشت بر مي داشت. نكات آموزنده را استخراج مي كرد و در جلسات به كار مي گرفت.

ايشان در بسيج مدارس نقش فعالي داشت. به عنوان مربي عقيدتي و اخلاق در بسيج فعاليت مي كرد و كلاس آموزش قرآن برقرار مي نمود. از بي بندوباري و فساد بدش مي آمد و اگر منكري مي ديد شديد برخورد مي كرد و بسيار رك و صريح حرفش را مي زد.

با دعا و توسل خيلي رابطه داشت و مشكلات را به وسيله همين دعاها حل مي كرد. جمعه ها در نماز جمعه شركت مي كرد و به مادرش هم مي گفت:« مادر، شما هم بياييد .» مادر جواب مي داد:« بچه كوچك دارم نمي توانم.» مي خنديد و مي گفت:« نماز جمعه برايت مي ماند. اين كارها را رها كن.»

دوستش، آقاي اكبر نجف، مي گويد:« ايشان روحيه مذهبي بالايي داشت و علاقه عجيبي به زيارت عاشورا، طوري كه هر روز آن را مي خواند . قرآن كوچكي با ترجمه داشت و من هر گاه ايشان را مي ديدم، قرآن را مطالعه مي كرد. زماني كه بني صدر رئيس جمهور شد، ايشان موضع گيري نمود و بچه ها را جمع كرد و از خيانت هاي بني صدر براي آنان بازگو و از مظلوميت شهيد بهشتي حمايت كرد.»

محمد اوايل جنگ در كارهاي فرهنگي فعاليت مي كرد و اولين بار در 18 سالگي از طريق بسيج به عنوان يك نيروي فرهنگي عازم كردستان شد. چون احساس تكليف مي كرد و پيرو امام بود و از ايشان الگو مي گرفت.

بعد از اينكه جنگ در جنوب بيشترين داوطلب را مي خواست، محمدرضا به منطقه جنوب اعزام شد و از آنجا وارد كارهاي رزمي و نظامي شد.

برادرش مي گويد:« بعد از عمليات طريق القدس من يك روز رفتم اهواز و برادرم را ديدم. تعجب كردم. با او احوالپرسي كردم و گفتم: شما داشتي درس مي خواندي، اين جا چكار مي كني؟ گفت: من هر چه فكر كردم ديدم بهترين كار جبهه رفتن است و درس و مشق را كنار گذاشتم و آمدم جبهه.»

برادر ديگرش، محمد رياحي، هم مي گويد:« يك بار به ايشان گفتم: چرا كنكور شركت نمي كني؟ ايشان گفت : من در كنكور بزرگتري شركت كردم. جنگ را محور فعاليت هاي خود قرار مي داد و موقع جنگ به هيچ چيز ديگر فكر نمي كرد و در تمام عمليات ها، اول به ائمه )ع ( توسل پيدا مي كرد و بعد جنگ را شروع مي كرد.»

در طول عمليات فتح المبين ايشان- كه يك نيروي گروهان بود به عنوان فرمانده دسته و سپس به عنوان معاون گردان انجام وظيفه مي كرد.

همرزمش، آقاي دافعيان، مي گويد:« از وقت گذراني بيهوده بدش مي آمد و به محض اينكه مي ديد چند نفر بي كار شدند، از قرآن و نهج البلاغه نكات مهمي را به ما گوشزد مي كرد . سوره واقعه را خيلي قشنگ تفسير مي كرد. حتي در جبهه كلاس جامع المقدمات گذاشته بود.

ايشان يك ارتباط عاطفي با افراد داشت. به تمام سنگرها سر مي زد. حتي گاهي در ظرف شستن به بچه ها كمك مي كرد . هميشه با علم و آگاهي صحبت مي كرد و خيلي روي نيروهايش اثر مي گذاشت. به شجاعت و مقاومت ايشان غبطه مي خوردم . قاطعيتي را كه داشت، كمتر ميان فرماندهان مي ديدم.»

و نيز مي گويد: « در عمليات فتح المبين من مسئول تيپ زرهي بودم و اولين خطي كه شكسته شد خط باغ اكبر جزين بود كه مقداري از آن را خاكريز زدند و مقداري از آن را به واسطه آتش شديد دشمن نتوانستند خاكريز بزنند. بعد هم عراق پاتك زد و جلو آمد من با پي ام پي گلوله پرتاب مي كردم و بعد پريدم پايين. محمد را ديدم . گفت : چكار كنم؟ من به

شوخي گفتم: آرپي جي را بردار برو به طرف عراقي ها. محمد از من اطاعت كرد و به طرف جلو رفت و يك تانك را زد و برگشت. گفتم : اين كار تو خيلي خطرناك بود. خيلي از شهامت ايشان تعجب كردم.»

نماز خيلي عارفانه اي مي خواند . به خصوص بعد از نماز تعقيبات و تسبيحات حضرت زهرا )سلام عليها ( را انجام مي داد. هميشه تسبيحي به دست داشت و دائم الذكر بود. با قرآن و نماز مانوس بود وبه نماز شب خيلي علاقه داشت.

همرزمش، آقاي خسرويان، مي گويد:« به نماز جماعت خيلي اهميت مي داد. او موذن بود و صبح ها با صداي اذان محمد از خواب بيدار مي شديم. موقعي كه جهت بعضي تمرينات در ساحل كارون مستقر بودم، ايشان به دور از چشم بقيه با بيل و كلنگ نماز خانه اي آماده كرد تا بچه ها نماز را به جماعت بخوانند.»

ايشان در بيشتر عمليات ها شركت فعال داشت، از جمله فتح المبين، رمضان و محرم ، بيت المقدس و عمليات والفجر 2 كه بيشتر به عنوان فرمانده گردان خدمت كرد.

محمدرضا در عمليات محرم و رمضان، 2 بار مجروح شد . يك بار در تبريز بستري بود و بار دوم بر اثر اصابت تير به ناحيه پا دچار شكستگي شد و دچار موج گرفتگي گرديد و در بيمارستان شريعتي اصفهان بستري شد و حدود يك ماه طول كشيد تا بهبود يافت.

برادرش مي گويد:« زماني كه ايشان مجروح بود، مدتي با عصا راه مي رفت. يك روز شهيد خرازي تلفن زد كه براي عمليات به جبهه برود . محمدرضا كارهايش را كرد. مادرم خيلي ناراحت شد و مي گفت: محمدرضا تو هنوز پايت تو گچ است، كجا مي خواهي بروي؟ گفت : مي خواهم بروم براي رزمنده ها دعاي كميل بخوانم. اين را به خاطر اينكه مادرم نگران نشود عنوان كرد. بيشتر اوقات كه با مادر صحبت مي كرد، مي گفت : فلاني را ديدي سكته كرد و مرد. اگر قرار باشد ما بميريم، چه بهتر كه در جب هه بميريم.»

مادرش مي گويد:« يك روز محمدرضا آمد و گفت: شما از ته قلب از من راضي هستيد؟ مرا حلال كنيد. اگر شهيد شدم با رضايت شما باشد. گفتم : محمد اين حرف ها را نزن. گفت: نمي خواهي براي خدا پسرت را بدهي تا آن دنيا شفاعتت را بكند. گفتم: باشد. من راضيم اگر هم شهيد شدي شفاعت مرا بكن. اين بچه اينقدر خوشحال شد كه دولاشد، مرا بوسيد و گفت: من همين را مي خواستم.»

آقاي دافعيان مي گويد:« در عمليات رمضان ايشان فرمانده گردان بود.

در طرح مثلثي ها- كه عراق زده بود- به محاصره افتادند و بي سيم چي خود را هم گم كرده بود. ما در حالي كه دنبال آنها مي گشتيم، با كمك خواستن ازحضرت زهرا )س ( محمدرضا را ديدم و گفتم : سريع برگرديد .

ايشان گفت: دشمن نيرو پياده كرده و من بايد نيروهايم را جمع كنم و فشنگ هم ندارم. با اينكه ما به عقب برگشتيم، اما محمد با خشاب خالي به نيروها حمله كرده بود و بعد كه چند تا خشاب پيدا كرده بود به همراه نيروهايش حلقه محاصره را شكسته بود و سالم به عقب برگشت.»

هميشه بچه ها را به تقوا سفارش مي كرد و به آنان مي گفت: «مواظب باشيد فريب دنيا را نخوريد. جبهه بهشت شماست. مواظب باشيد اين زمان را از دست ندهيد.» روحيه شهادت طلبي داشت و از نظر ايمان و تقوا در بين فرماندهان زبان زد بود و تكيه كلامش حفظ ولايت فقيه بود.

برادر تورج رمضاني از نحوه شهادت شهيد رياحي چنين مي گويد:« بعد از عمليات والفجر 1، عمليات والفجر 2 با رمز يا زهرا ( آغاز گرديد .

گردان امام حسين)ع (كه زودتر از ما در منطقه بودند و در مرحله اول حضور داشتند- به دلايلي به كليه اهداف خود دست نيافته بودند و از 3 تپه اي كه در امتداد هم بود فقط تپه مياني را فتح كردند.

مأموريت ما پيوستن به اين برادران و ادامه عمليات و گرفتن دو تپه ديگر بود. رياحي فرماندهي گردان را به عهده داشت و پس از چند ساعت پياده روي به تپه شهيد برهاني رسيديم . بلافاصله نيروها تپه اول را به تصرف خود درآوردند و سنگر گرفتند. به دلايلي بچه ها نتوانستند عمليات را ادامه بدهند و نيروها به عقب برگشتند. از جمله نيروهاي مستقر در تپه فرمانده سپاه سوم صاحب الزمان )عج( و فرماندهي گردان يا زهرا )س(، برادر رياحي، بود. نزديكي هاي ظهر كه به سمت بالاي تپه رفتم، برادر رياحي را ديدم كه از ناحيه دست و پا مجروح شده بود، ولي همچنان به مقاومت خود ادامه مي داد. دشمن در چند قدمي ما موضع گرفته بود. چند دقيقه بعد برادر رياحي از ناحيه سر نيز مجروح گرديد و در همان حال كه اسلحه اش در دستش بود، با زمزمه ذكر: السلام عليك يا اباعبدالله در تاريخ 1362 /5/15 در منطقه حاج عمران به شهادت رسيد.

تا 18 روز جنازه اش زير آتش دشمن بود.

مادر شهيد مي گويد:« بعد از اينكه خبر شهادت محمد را به من دادند تا موقعي كه جنازه اش را آوردند من خيلي بي تابي مي كردم. هر روز صبح سر قبر شهدا مي رفتم و گريه مي كردم تا اينكه يك روز خواب ديدم محمد آمد و گفت: مادر، سلام. چرا اينقدر گريه مي كني؟ من آمدم . وقتي از خواب بيدار شدم، همان روز جنازه محمد را آوردند.»

ايشان هميشه توصيه مي كرد:« وقت را تلف نكنيد و مواظب شيطان باشيد. سفره شهادت باز است تا مي توانيد از اين سفره بهره ببريد . توشه آخرت را مهيا كنيد. دنيا محل آزمايش و امتحان است از اين امتحان سربلند بيرون بياييد.»

پيكر مطهرش را در گلستان شهدا اصفهان به خاك سپردند.

پي نوشت ها

1 - سرگذشت پژوهي - مشخصات شهيد، ص 1

2 - پرونده كارگزيني شاهد - اطلاعات فردي

شهيد

3 - جرياني، عصمت - سرگذشت پژوهي، ص 3

4 - سرگذشت پژوهي - مشخصات شهيد، ص 2

5 - جرياني، عصمت - سرگذشت پژوهي، ص 5

-6 همان، ص 4

-7 همان، ص 5

-8 همان، ص 6

-9 همان، ص 7

-10 رياحي، محمد- سرگذشت پژوهي،

ص 27

-11 رياحي، عليرض ا- سرگذشت پژوهي،

ص 26

-12 جرياني، عصمت - سرگذشت پژوهي ،

ص 7

-13 همان، ص 9

14 - رياحي، محمد - سرگذشت پژوهي، ص 26

15 - رياحي، عليرض ا - سرگذشت پژوهي،

ص 25

16 - رياحي، محمد - سرگذشت پژوهي، ص 26

-17 همان، ص 25

18 - جرياني، عصمت - سرگذشت پژوهي، ص 8

19 - رياحي، عليرضا - سرگذشت پژوهي، ص 26

20 - جرياني، عصمت - سرگذشت پژوهي،

ص 11

-21 نجف ، اكبر- سرگذشت پژوهي، ص 2

-22 رياحي- محمد- سرگذشت پژوهي،

ص 26

-23 پرونده فرهنگي شاهد- مصاحبه با نوار

ص 4

-24 رياحي، محمد - سرگذشتپژوهي،-

ص 26

-25 پرونده فرهنگي شاهد- مصاحبه با نوار

ص 4

-26 رياحي، عليرض ا- سرگذشت پژوهي،

ص 28

-27 رياحي، محمد- سرگذشت پژوهي،

ص 25

-28 همان، ص 27

-29 رياحي، عليرض ا- سرگذشت پژوهي،

ص 26

-30 دافعيان، مصطفي- سرگذشت پژوهي ،

ص 30

-31 همان، ص 31

-32 همن ص 32

-33 همان، ص 31

-34 همان، ص 32

-35 همان، ص 30

-36 همان، ص 32

-37 نجف، اكبر- سرگذشت پژوهي، ص 3

-38 خسرويان، عباس- خاطره ص 7

-39 دافعيان، مصطفي- سرگذشت پژوهي ،

ص 32

-40 همان، ص 31

-41 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه

-42 همان- مصاحبه با نوار، ص 24

-43 رياحي، محمد- سرگذشت پژوهي،

ص 28

-44 همان- سرگذشت پژوهي، ص 9

-45 دافعيان، مصطفي- سرگذشت پژوهي ،

ص 32

-46 نجف، اكبر- سرگذشت پژوهي، ص 2

-47 رمضاني، تورج- خاطره، صص 2 و 3

-48 همان، ص 4

-49 همان، ص 6

-50 همان،

-51 جرياني، عصمت - سرگذشت پژوهي،

ص 13 (مصاحبه با نوار ص 9)- مصاحبه

والدين

-52 نجف، اكبر- سرگذشت پژوهي، ص 3

-53 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد،

ص2

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده