محمد عرق خاصی به روستای محل تولدش داشت

 همسرم سخت کار می­کرد و با وجود نیاز مالی شدید همیشه خدا را شکر می­کرد. از من می­خواست به جای ناراحتی کردن دعا کنم سلامت باشد و کار کند. مزرعه و زمین کوچکی برای کشاورزی داشتیم که بر اثر زلزله همه ­اش نابود شد. ما دیگر زمین و مزرعه­ ای برای کار و درآمد نداشتیم. به ناچار به روستای شوی، مهاجرت کردیم و همسرم به کار برای مردم روستا مشغول شد. به خاطر نیاز دوباره از روی اجبار به روستای خودمان آلوت برگشتیم، اما جایی برای کشاورزی نبود. به ناچار به شهر بانه مهاجرت کردیم و همسرم به کسب آزاد و دستفروشی مشغول شد. پس از مدتی به شدت بی ­تاب روستای خودمان شد.به آرامی گفت: من دراین روستا به دنیا آمده ام و زحمت کشیده ام، پس تا لحظه ­ای که خداوند متعال اَمر به رفتنم کند و اَجَل برسد باید در این روستا بمانم و همین ­جا دفن شوم. همسرم پس از مدتی به شهادت رسید و در زادگاهش دفن شد.

از خاطرات همسر شهید