غلامعلى چرخنده - فرزند محمّد - در بيست و پنجم اسفندماه سال 1343 در شهرستان گرگان به دنيا آمد. مادرش مى ‏گويد: «قبل از تولّدش يك شب خواب ديدم بچّه ‏ام به دنيا آمده و من قنداق بچّه را بغل مى ‏كنم و يكى از من مى ‏گيرد. براى مادرم تعريف كردم، گفت: «ان‏ شاء الله خير است.»
زندگی نامه شهید غلامعلی چرخنده

نویدشاهد: غلامعلى چرخنده - فرزند محمّد - در بيست و پنجم اسفندماه سال 1343 در شهرستان گرگان به دنيا آمد.

مادرش مى ‏گويد: «قبل از تولّدش يك شب خواب ديدم بچّه ‏ام به دنيا آمده و من قنداق بچّه را بغل مى ‏كنم و يكى از من مى ‏گيرد. براى مادرم تعريف كردم، گفت: «ان‏ شاء الله خير است.»

در كودكى به مكتب‏خانه رفت و بعد از آن وارد مدرسه‏ ى ابتدايى شد. در 12 سالگى و در سال 1356 به عنوان دانش ‏آموز نمونه‏ ى مدرسه انتخاب شد كه برگزيده‏ هاى هر مدرسه را به كنگره ‏ى حزب رستاخيز شاه مى ‏فرستادند. او در بين بچّه ‏هاى ديگر كوچك ‏ترين جثّه را داشت. در آن كنگره دانش ‏آموزان را براى ناهار دعوت كرده بودند امّا او حاضر نشد. آن‏ جا شروع به انتقاد از وضع موجود و وضعيّت فلاكت بار مردم كرده بود؛ چرا كه به بچّه‏ ها اجازه‏ ى حرف زدن داده بودند و به دنبال صحبت ‏هاى او، پدرش را به ساواك بردند و از او بازجويى كردند.

در رشته ‏ى رياضى فيزيك ادامه تحصيل داد.

او بيشتر كتاب ‏هاى علمى، دينى و كتاب‏ هاى شهيد مطهّرى را مطالعه مى ‏كرد. دعا و قرآن بسيار مى ‏خواند. دعاى كميل را از حفظ بود و با صوت بسيار عالى مى‏ خواند و هر شب جمعه براى خواندن دعاى كميل به حرم امام رضا(ع) مى ‏رفت.

در كودكى به حل جدول و ورزشى‏ هاى فوتبال، كشتى، كاراته و ژيمناستيك علاقه ى خاصّى نشان مى ‏داد. اين علاقه باعث شد كه عضو تيم دست دوّم فوتبال شهيد آزاد مشهد شود و در مسابقات كشتى ناحيه 1 مشهد مقام قهرمانى را كسب كند.

در سال 1354 به اتفّاق برادر و جمعى از دوستانش جلسه‏ ى دوره‏ ى قرآنى را تشكيل دادند كه مربّى قرآن فردى روحانى به نام حاج آقا سعيدى بود. اين جلسات به طور مخفيانه برگزار مى ‏شد؛ چرا كه آقاى سعيدى تحت تعقيب بود و بعد از اتمام جلسه يكى، يكى جلسه را ترك مى ‏كردند.

همزمان با انقلاب و رفت و آمد در راهپيمايى‏ ها و فعّاليّت‏ هايش در اين زمينه يك سال مانده به اخذ ديپلم رياضى و با وجود شاگرد اوّل بودن در مدرسه به خاطر انقلاب ترك تحصيل كرد.

اوّلين حضور در صحنه‏ ى انقلاب، شركت در تظاهرات جمعى از سادات بودند. شايد اوّلين راهپيمايى در مشهد بود كه بعد از راهپيماى خواهران، در رابطه با كشف حجاب، صورت مى‏ گرفت.

شهربانو تقى ‏پور - مادر شهيد – مى گويد: «روزى كه همبستگى اعلام شد. تانك ‏ها در خيابان‏ ها مستقر شده بودند. او به اتفّاق دوستانش در داخل دبيرستان نماز وحدت برپا كرده بودند و شهيد آمد و گفت: وانت آورده ‏ام تا موكت‏ ها را براى مدرسه ببرم. و با خود برد و بعد ما به جلوى دبيرستان رفتيم و ديديم كه تمام تانك ‏ها به طرف دبيرستان هدف گرفته ‏اند، ولى آن‏ ها نماز وحدت را خواندند.»

بعد از انقلاب عضو بسيج شد و در مسجد ابوالفضليهاى عامل و مسجدا مام خمينى فعّاليّت مى ‏كرد. همچنين مسجدالزهرا (س) (واقع در مطهّرى جنوبى) را لحظه ‏اى ترك نكرد و شبانه روزش وقف بسيج و خانواده‏ هاى شهدا بود.

براى افشاى گروهك ‏ها - كه وجود داشتند - بسيار فعّاليّت مى ‏كرد. از سال 1362 عضو رسمى سپاه شد و به دليل لياقت‏ هايى كه از خود نشان داد، مسئول امور مالى منطقه 5 ثامن‏الائمه(ع) گرديد.

در تاريخ 1361/4/21 به جبهه رفت. ابتدا در گردان جند اللّه شروع به فعّاليّت كرد. در سال 1361 جهت شركت در عمليّات رمضان - در حالى كه ياد عموى شهيدش رجبعلى چرخنده به او نيرو مى‏ بخشيد - عازم سرزمين خوزستان شد و با ابراز رشادت‏ هاى فراوان و به گفته ‏ى هم سنگرانش تنها به مدد عنايت ‏هاى غيبى بازگشت.

با گردان جنداللّه در قسمت دوّم عمليّات رمضان حضور ياقت. شهيد در دفترچه ى خاطراتش مى ‏نويسد: «به ما خبر رسيد كه شب حمله است و ما در موضع پدافندى قرار گرفتيم و بايد در خاكريز مى ‏مانديم. من ناراحت شدم، ولى با ديدن بسيجى ها از شدّت ناراحتيمان كاسته شد و يك خاكريز براى احتياط در 1000 مترى ما ساخته بودند كه اگر حمله موفّقيّت ‏آميز بود، بچّه ‏ها آن‏ جا موضع بگيرند. حمله شروع شد و گلوله و خمپاره بود كه به زمين مى ‏رسيد و ماشين مهمّات را به آتش كشيد. صبح آن روز همه خسته بودند، ولى خوشحال از اين كه شكست نخورده، بلكه از امتحان الهى سربلند بيرون آمده بوديم. مسئول امدادگر به من گفت: بايد به خطّ مقدّم به گردان يداللّه بروم. در آن زمان گردان يداللّه دژ دوّم بود و ما آن شب در سنگر فرماندهى خوابيديم و فردايش با بقيّه به خطّ مقدّم رفتيم. نيمه ‏هاى شب بود كه از خواب بيدارمان كردند و گفتند كه آماده باش است. چون عراقى ‏ها به شدّت خاك ما را مورد هدف قرار داده بودند. بلند شديم. دو نفرى يك اسلحه گرفتيم و تا صبح اين درگيرى ادامه داشت تا اين كه صبح درگيرى تمام شد و من و دوستم بالاى خاكريز ايستاده بوديم و به محلّ درگيرى ديشب نگاه مى ‏كرديم. ناگهان سه گلوله به فاصله چند سانتى از بالاى سرمان گذشت و پشت سرش 5 الى 6 خمپاره 120 زدند كه واقعاً در آن حالت معجزه رخ داد و تمام تركش‏ ها در خاكريز فرو رفت و من هيچ آسيبى نديدم. و يك خمپاره به شدّت به سنگر ما برخورد كرد، ولى به خواست خداوند عمل نكرد.»

وى قبل از اعزام آخرش، مميّز امور مالى منطقه 5 سپاه بود و در رابطه با خراسان، سمنان و مازندران فعّاليّت داشت.

پس از آن مسئول امور مالى تيپ 21 امام رضا(ع) گرديد و در پشت جبهه كارهاى سپاه را نيز انجام مى‏ داد. با وجود تصدّى امور مالى لحظه ‏اى خطوط مقدّم را ترك نمى ‏كرد و تنها در مواقع ضرورى اين كار را انجام مى ‏داد. زمان حمله‏ ى دشمن به مهران، همان شب به همراه جمعى از فرماندهان ديگر به آن‏جا رفت و تا آزاد شدن مهران آن‏جا را ترك نكرد.

در آخرين مأموريّت براى تأمين وجه و پرداخت حقوق رزمندگان عازم باختران شد. و در بازگشت مقابل پاسگاه ژاندرمرى ماهيدشت دچار سانحه گرديد.

غلامعلى چرخنده در تاريخ 1365/5/27 در جبهه‏ى ماهيدشت باختران به علّت تصادف و ضربه‏ى مغزى و خونريزى داخلى به درجه رفيع شهادت نايل گرديد.

شهربانوتقى پور - مادر شهيد – مى ‏گويد: « پدر شهيد آمدند و گفتند: من و شما پدر و مادر شهيد شديم. بسيار خوشحال بودند، امّا من بيهوش شدم كه اورژانس آمد و من را بهوش آورد. يك لحظه خوابم برد و ديدم كه هادى با لباس سفيد آمد و دستش را روى صورتم گذاشت و مى ‏گويد: مامان، مامان، گفتم: جان مامان، چى شده؟ شما كه شهيد شدى. گفت: بلند شويد. مى‏ دانى اين چه لباسى است كه خريده‏ام؟ اين لباسى است كه با قطره قطره خونم خريده ‏ام. شما دوست داريد. تا خواستم فرياد بزنم، گفت: مامان، هر زمان كه ياد من افتاديد دستتان را روى قلب تان بگذاريد، سوره والعصر را 3 مرتبه بخوانيد، قسم مى‏ خورم كه خدا به شما صبر مى ‏دهد.»

شهيد قبل از عمليّات مهران در وصيّت نامه ‏ى خود چنين مى‏ نويسد: «خدايا، خدايا، تكّه تكّه‏ ام كن و تكّه‏ هايم را به مادرم نرسان كه او مادر وهب است. و بدنم را بسوزان و خاكسترم را به صبا بده تا چون صحابه عزيز پيامبر(ص) به فرات و دجله بپيوندم.»

و قبل از عزيمت به منطقه در اسفند ماه 1364 در وصيّت نامه‏ ى ديگرش چنين مى‏ نويسد: «به دوستان مى ‏گويم كه غم بودنم با ماتم نبودن عزيزان بسيار سنگين ‏تر است از غم نبودنم در بين شما. آن ‏چه به شما كردم جز ستم نبود و طلب عفو و رحمت از همگان را دارم و همه را بخشيدم. سعى كنيد در همه‏ ى لحظات عمر، خدا و مصلحت خدا را در نظر داشته باشيد؛ چرا كه آن هنگام كه خداوند از ما نظر لطف خود را بازگرداند، ديگر ما را توان يارى نخواهد بود.»

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ / زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده