شهید علیجان بی نیاز در بیست و یکم آبان ماه 1361 به شهادت رسید. شهید بی نیاز روی وسایل شخصی، کوله پشتی و پوتین خود به جای بی نیاز، "نیازمند" می نوشت و می گفت ما همه نیازمندیم به خداوند تبارک و تعالی.

شهید عليجان بی نياز فرمانده گردان الزهرا / زندگی نامه شهید

نوید شاهد: عليجان بی نياز، از مادرى به نام زهرا مصطفوى، در سال 1335، در روستاى دليجان از توابع رحيم ‏آباد رودسر به دنيا آمد. او دومين فرزند شمسعلى بود كه به كشاورزى اشتغال داشت. چون زمين او محدود بود زندگى را با سختى اداره می کرد.

عليجان تحصيلات ابتدايى را در سالهاى 1342 تا 1347 در زادگاهش در مدرسه دليجان گذارند و براى ادامه تحصيل در مقطع راهنمايى يك سال به روستاى كلاچاى رفت و آمد می کرد. سپس به علت بُعد مسافت و مشكلات ناشى از آن به روستاى قاسم‏آباد رفت و در منزل دايى خود اقامت گزيد و تا اتمام سال اول دبيرستان آنجا بود.

در سال 1352 به علت مشكلات اقتصادى خانواده على ‏رغم موفقيت در تحصيل ناچار به ترك تحصيل شد و براى كمك به مخارج خانواده به روستاى كلاچاى مهاجرت كرد و به حرفه‏اى آهنگرى روى آورد.

عليجان با اينكه در اين ايام جدا از خانواده زندگى می کرد با وجود جو فرهنگى ناسالم دوران شاه به خودسازى می پرداخت. پايبند مذهب و اهل نماز و روزه بود. اغلب نمازها را در مسجد اقامه می کرد و در مراسم مذهبى شركت فعال داشت. با حقوق ناچيزى كه دريافت می کرد، على‏رغم نياز خانواده هيچگاه فقرا و نيازمندان را فراموش نمی کرد و همواره به آنها كمك می کرد. در زادگاهش مسائل شرعى مردم را با استفاده از رساله علميه مراجع تشريح می کرد. دوران جوانى عليجان با قيام ملت ايران عليه رژيم شاهنشاهى مصادف بود. او در اكثر راهپيمايي هاى كلاچاى، رودسر و مناطق اطراف حضور فعال داشت و شبها به همراه دوستانش به منظور شعارنويسى و پخش اعلاميه و برنامه ‏ريزى براى مبارزه در مسجد به سر می برد و مجال زيادى براى كار در مغازه به دست نمى ‏آرود.

در سال 1358 با دختر دايى خود خانم حفيظه مصطفوى ازدواج كرد. در مراسم ساده ‏اى آغاز زندگى مشترك خود را جشن گرفتند و در خانه‏ اى استيجارى ساكن شدند. همسرش می گويد:

در اوايل زندگى وضع مالى نامساعدى داشتيم، چون عليجان مغازه آهنگرى را به علت مشكلات مالى پدرش فروخته بود و شغل و درآمدى نداشت. ناچار شديم بعضى از وسايل جهيزیه ‏ام را براى امرار معاش بفروشم. پس از مدتى عليجان در كلاس آموزش نظامى و اخلاقى در پادگان المهدى چالوس شركت كرد. در اين زمان تحولى در او پيدا شد طورى كه براى ما كاملا ملموس بود. بيشتر اوقات وضو داشت و به من هم توصيه می کرد با وضو به بچه شير بدهم و در روز چندين بار قرآن مى ‏خواند. كتب مذهبى مطالعه می کرد. به فاميل و بستگان سركشى می کرد. به حجاب اهميت خاصى مى‏ داد و در مقابل نامحرم همواره سرش پايين بود. عاشق افراد مذهبى و اهل نماز بود و با افراد لاابالى و بى‏تفاوت حتى اگر از نزديكان بودند رابطه ‏اى نداشت. وقتى عصبانى مى‏ شد وضو می گرفت و قرآن مى‏ خواند. در ايام فراغت كتب مذهبى خصوصاً آثار شهيد مطهرى و شهيد دستغيب خصوصاً كتاب گناهان كبيره را مطالعه می کرد. در سال 1359 همزمان با آغاز جنگ تحميلى فرزند او مريم به دنيا آمد.

او به خانواده ‏اش بسيار علاقه‏مند بود و از دخترش بسيار ياد و به او ابراز محبت می کرد. همواره آرزو داشت كه "زينب ‏گونه" تربيت شود و آبروى اسلام باشد. در خانه چادر سرش می کرد و به او نماز ياد مى ‏داد.

با شروع جنگ عراق عليه ايران، بی نياز جزء اولين گروهى بود كه در قالب بسيج عازم جبهه ‏هاى نبرد شد. مغازه آلومينيوم ‏فروشى داشت. اموال و مغازه را به دست برادرش - مسيب - سپرد و گفت: «مى ‏روم و اين اموال را در راه خدا استفاده كنيد.»

همسرش می گويد: اولين بارى كه مى‏ خواست به جبهه برود به اتفاق پدر و مادرش از ييلاق آمده بوديم. بعد از احوال‏پرسى كوتاه بدون توجه با من و فرزندش خداحافظى كرد و رفت. بعدها در نامه ‏اى علت اين رفتارش را چنين نوشت: «من اسلام را بيشتر از شما دوست دارم. اگر با شما خداحافظى نكردم، ترسيدم در شبهاى حمله محبت شما در دلم بنشيند و نتوانم به وظايف خود خوب عمل كنم.»

اولين بار از 7 آذر 1359 تا 1 دى 1359 به عنوان آرپى‏ جى ‏زن در منطقه عملياتى بود. مدتى نيز در جمع نيروهاى ستاد جنگهاى نامنظم شهيد چمران حضور داشت و پس از آن در تاريخ 29 فروردين 1360 مسئوليت دسته ‏اى از نيروها را به عهده گرفت و تا 29 تير 1360 در منطقه عمليات باقى ماند. پس از سپرى كردن دوره سه ماهه آموزشى در سپاه پاسداران در پادگان المهدى چالوس در تاريخ 5 دى 1360 به عضويت رسمى سپاه پاسداران در آمد. به علت آشنايى با مناطق جنگلى و كوهستانى با فرماندهى يك دسته براى مبارزه با "اتحاديه كمونيستها" به آمل اعزام شد. عليجان در دفترچه خاطرات خود از درگيرى در جنگل آمل چنين آورده است: «منافقين تيراندازى می کردند و من سه تا نارنجك انداختم. سومين نارنجك كه منفجر شد چند نفر از منافقين را از بين برد.»

صادق حسن‏ پور از دوستانى وى می گويد:در ششم بهمن ماه كه اتحاديه كمونيستها به شهر آمل حمله‏ور شدند من به عنوان بى‏سيم ‏چى و عليجان به عنوان فرمانده گروهان در درگيرى شركت داشتيم. عناصر ضدانقلاب در ساختمانى مستقر بودند و عليجان اولين فردى بود كه وارد ساختمان شد و چند نفر از آنها را به هلاكت رساند.

صادق حسن‏پور مى‏افزايد: عليجان به نظم اهميت زيادى مى‏ داد. روزى در جنگلهاى آمل به اطراف امامزاده عبدالله(ع) رفته بوديم و عليجان سرپرستى گروه را عهده‏ دار بود. پس از اتمام مأموريت در حال برگشت بوديم و منطقه از نظر امنيتى مشكلى نداشت. روى جاده در حال حركت بوديم ولى او اجازه نمى‏ داد نيروها متفرق شوند و می گفت: «كل نيرو به ستون حركت كند.»

عليجان، شجاع و در عين حال متواضع بود. دوستانش می گويند: او را نديديم كه غير از دو زانو طور ديگرى بنشيند. همواره نسبت به اطرافيان با احترام برخورد می کرد. نمازهاى او حال و هواى ديگرى داشت و اشكهايش به هنگام مناجات شبانه جارى مى ‏شد. على‏اصغر دوستى درباره عبادت او می گويد: از آنجايى كه نام خانوادگى عليجان، "بی نياز" بود روى وسايل شخصى، كوله پشتى و پوتين خود به جاى بی نياز، "نيازمند" مى‏ نوشت و می گفت: «ما همه نيازمنديم به خداوند تبارك و تعالى.» علاقه زيادى به امام (ره) و افرادى كه در خط امام بودند، داشت. چيزى به نام ايام فراغت نمى‏ شناخت و مدام در تكاپو و تلاش بود. على‏ رغم اينكه پدر و مادرش در ييلاق دليجان ساكن بودند او مى ‏توانست در تعطيلات و يا لااقل در ايام تابستان به ييلاق برود ولى به خاطر شركت در نماز جمعه و راهپيمايي ها و مسائل عبادى و سياسى در شهر مى ‏ماند و فعاليت می کرد. در كارهاى جمعى گام اول را برمى ‏داشت و در پى مقام و عنوان نبود. مسئوليت‏ پذيرى و توان مديريتى او در مناطق عملياتى جنگلهاى مازندران سبب شد تا از تاريخ 6 تير 1361 مسئوليت گروهانى از تيپ 25 كربلا به او محول شود. تا 10 شهريور 1361 در اين سمت باقى بود و در عمليات هاى مختلف از جمله عمليات رمضان شركت جست. خواهرش - سكينه - می گويد:

عليجان وقتى در جبهه حضور نداشت در منطقه اشكورات گيلان فعال بود. گاه به ييلاق مى‏ رفت و به راهنمايى و هدايت مردم می پرداخت. با مردم با احترام و متانت برخورد می کرد. با همسرش رفتارى خوب و صميمى داشت. به پدر و مادرش فوق‏العاده احترام می گذاشت و همواره می گفت اطاعت از پدر و مادر اطاعت از خداست. در مواقع سختى و بيمارى مددكار آنها بود. با روحيه خوش ناراحتى را از دل همسر و والدينش از بين می برد و در كارهاى منزل مشاركت می کرد، به صله رحم خيلى معتقد بود. هرگز از مرخصى خود كامل استفاده نمی کرد و طاقت ماندن در پشت جبهه‏ ها را نداشت و همين كه حال و هواى جبهه به سرش مى‏ زد سه چهار روز از مرخصى نگذشته دوباره راهى جبهه مى ‏شد. علاقه شديدى به تلاوت قرآن داشت و در حفظ قرآن بسيار كوشا بود. همواره مشكلات را از طريق توسل به قرآن برطرف می کرد. به امام خمينى علاقه وافرى داشت و سخنان ايشان را با جان و دل گوش مى‏داد.

على ‏اصغر دوستى می گويد: در عمليات محرم در منطقه موسيان عراق و پايگاه زبيدات، عليجان بی نياز فرماندهى گردان الزهرا(س) را بر عهده داشت. چهل و هشت ساعت قبل از عمليات داخل كوه هاى مورمورى مستقر بوديم. عليجان را ديدم كه برخلاف بقيه با لباس فرم سبز رنگ سپاه منظم و مرتب و با پوتين هايى كه بندهاى آن را محكم بسته بود آماده شركت در عمليات بود و لحظه ‏شمارى می کرد. چند ساعت قبل از عمليات كنار رودخانه لباس مى ‏شست. تحت تاثير روحيه ‏اش حس كردم در اين عمليات شهيد مى ‏شود. طاقت نياوردم و گفتم عليجان با اين حال و هوايى كه دارى در عمليات به شهادت مى ‏رسى. با شكسته ‏نفسى گفت: «من كجا! شهادت كجا!» گفتم بيا با همديگر معامله‏ اى بكنيم. گفت: «معامله چى؟» گفتم با همديگر عهد ببنديم اگر شما شهيد شدى در قيامت از من شفاعت كنى و اگر من شهيد شدم از شما شفاعت كنم. قبول كرد. پس گفتم چيزى به عنوان يادگارى به من بده. قبول كرد و بعد از شستن لباس با هم به داخل چادر رفتيم و او در كوله پشتى خود چيزى جز يك قطعه عكس سياه و سفيد 4*3 پيدا نكرد و آن را به من داد. گفتم عليجان پيغامى، وصيتى ندارى؟ در يك جمله كوتاه گفت: «بگو دخترم مريم را خوب نگه دارند.» غروب همان روز با تاريك شدن هوا گردان هاى عمل‏ كننده براى استقرار در نزديكى خط دشمن حركت كردند تا در شب فرداى آن روز در عمليات شركت كنند. صبح روز عمليات محرم براى تغيير كانال بى‏سيم ‏ها به محورها رفتم و در محور اول من مجروح شدم.

در اين عمليات به هنگام پاتك دشمن بعد از اينكه آرپى ‏جى ‏زن شهيد شد، بی نياز آرپى ‏جى را برداشت و دو تا از تانكهاى دشمن را منهدم كرد. در همين هنگام رگبار گلوله‏ هاى سربازان دشمن به پهلوها، كمر و پاهاى او اصابت كرد. شدت جراحت زياد بود و در اثر شدت جراحت در بيست و شش سالگى در منطقه موسيان، پايگاه زبيدات عراق به شهادت رسيد. پيكر وى پس از تشييع در زادگاهش به خاك سپرده شد. از شهيد عليجان بی نياز دخترى يك ساله به نام مريم‏ به يادگار مانده است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده