خاطراتی از خانواده سردار شهید مجید رحیمی
دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۵۹
بعد از شهادت ايشان يك روز كه در حياط منزلمان نشسته بودم از مسجد محل صدايي را شنيدم كه خيلي آشنا بود. بله، ‌مثل صداي پدرم بود كه اذان مي گفتند. هر روز موقع اذان مي رفتم و اين صداي آشنا را گوش مي دادم.
شهیدی که اذان می گفت



نوید شاهد آذربایجان غربی: سردار دلير اسلام شهيد «مجيد رحيمي چوپانکره» در اول مرداد سال1337 در روستاي راهدانه از توابع نقده متولد می شود و تا دوم متوسطه تحصیل می کند. بعد از انقلاب به جمع سپاهيان اسلام پيوسته و با اولين كاروان اعزامي رهسپار جبهه سومار شد. در طول خدمتش در گردان شهيد نوروزي چندين‌بار در درگيريها مجروح شد، اما اين مجروح شدن‌ها مانع از فعاليتش نشد، بلكه روز به روز به ايمانش اضافه شده و بیشتر تشنه خدمت به مردم می شد تا اینکه این فرمانده گردان نقده در اعزام به روستاي خليفه‌لو در بیست و نهم سال 70 در کمین ضد انقلاب افتادند و بر اثر اصابت گلوله مزدوران داخلي قامت استوارش در خون نشست.


خبر شهادت
يك روز قبل از شهادتش بود كه به خانه ما كه در روستاي راهدانه بود، آمد. بعد از احوالپرسي و استراحت گفت: فردا به اروميه خانه برادرزنم خواهيم رفت. مي آيم تا نصيبه -يكي از دخترانش بود كه در خانه ما زندگي مي كرد- را هم با خودم ببرم. فرداي آن روز وسايل نصیبه را آماده كردم و منتظرش بودم كه ناگهان يكي از فاميلها خبر شهادتش را آورد. خبری باور نکردنی بود که در یک آن بهت و غم تمام وجودم را احاطه کرد.
«به نقل از مادر شهيد»


فقط سلامتي امام را از خدا مي خواست
تقريبا يك هفته مي شد كه به خانه نيامده بودند و من خيلي نگران بودم. بچه ها هم فقط سراغ پدرشان را مي گرفتند. عصر بود كه به منزل آمدند. من از ايشان علت را جويا شدم. اما ايشان از من خواستند كه فقط براي سلامتي امام دعا كنم. تا صبح با خدا راز و نياز مي كرد و فقط سلامتي امام را از خدا مي خواست.
ساعت8/5 صبح بود كه خواهرشان در حالي كه اشك بر چشمانشان جاري بود به منزل ما آمدند، وقتی مجید در را باز کرد و خواهرش را ديد، موضوع را فهميد، يعني فوت امام خميني (ره) را. مجید با دو دست بر سر خودش زد و رفت، تا مدتي ما از ايشان خبر نداشتيم و هنوز هم نمي دانم كه آن مدت كجا رفته بود. دو سال بعد از فوت امام خميني ايشان هم به شهادت رسيدند و تا زمان شهادتش در طول این دو سال پيراهن سياه خود را از تن بيرون نياورد و با همان پيراهن سياهي كه براي فوت امام خميني پوشيده بود به شهادت رسيد.
«به نقل از همسر شهيد»


شهیدی که اذان می گفت
پدرم صداي خوبي داشت. هر روز موقع اذان كه مي شد خودشان اذان مي گفتند و همگي با هم پشت سر ايشان مي ايستاديم و نماز مي خوانديم.
بعد از شهادت ايشان يك روز كه در حياط منزلمان نشسته بودم از مسجد محل صدايي را شنيدم كه خيلي آشنا بود. بله، ‌مثل صداي پدرم بود كه اذان مي گفتند. هر روز موقع اذان مي رفتم و اين صداي آشنا را گوش مي دادم. من باور داشتم که صدای پدرم است که اذان می گوید.
«به نقل از دختر شهيد»

شيرين ترين چيزها در دنيا ديدار پدرم بود
من در كنار مادربزرگم در روستا زندگي مي كردم و پدرم گاهي اوقات که فرصت می کرد به من سر مي زد اما من هميشه زمان آمدن ايشان را نمي دانستم، برای همین مي رفتم آنقدر در كوچه مي نشستم تا اینکه پدرم بيايد.
شيرين ترين چيزها در دنيا ديدار پدرم بود. وقتي از سر كوچه دور مي زد آنقدر مي دويدم تا من زودتر برسم. چند روزي بود كه پدرم را نديده بودم، چون اصلا خبري از ايشان نبود. هر روز صبح مي رفتم و توي كوچه آنقدر منتظرشان مي شدم، اما از ايشان خبري نبود تا اينكه يك شب آمد و گفت تا فردا حاضر شوم چون می خواهیم به منزل دایی ام برویم. آن شب من خیلی خوشحال بودم. فردا صبح زود از شوق مهمانی رفتن بیدار شده بودم اما هر چه منتظر پدر شدم خبری نبود، تا اینکه صبح همانروز يكي از فاميلها خبر شهادتش را براي ما آورد.
«به نقل از دختر شهيد»

شهيدان در شهادت خنده كردند
به عطر خود بهاران لاله كردند
به زير لب بگفت لاله اين حرف
شهيدان لاله را شرمنده كردند

فهميده بودم كه پدر شهيد شده است
چهار سال داشتم كه مادر و پدر و برادر كوچكم كه يك ساله بود به مشهد رفتند. چون با هيئت مي رفتند فقط مي توانستند يكي از فرزندانشان را با خود ببرند. مدتي از اين مسافرت نگذشته بود كه پدرم شهيد شدند. من پدرم را خيلي دوست داشتم و نمي توانستم دوري ايشان را تحمل كنم. مادرم به من كه خيلي بي تابي مي كردم می گفت: «عزيزم، پدر رفته مشهد و زود برمي گردند» من وقتي اين حرفها را می شنيدم خوشحال می شدم. هشت ساله شدم اما هنوز از پدرم خبري نشده بود. من از مادر مي پرسيدم و مادر همان جواب را مي داد. يك روز كه كيف بابا را ديدم اشك بر چشمانم جاري شد. آنقدر از دوري پدر دلتنگ شدم كه خدا مي داند، چون ديگر فهميده بودم كه پدر شهيد شده و هيچ وقت برنمي گرد.
«به نقل از دختر شهيد»


منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده