شهید جلیل حسین زاده در ششم آبان ماه 1363 در منطقه خرمنکوب در حین انجام وظیفه به شهادت رسید
مروری بر زندگی شهید جلیل حسین زاده

نوید شاهد: شهید جلیل حسین زاده فرزند حسین، در سال 1331 در روستای صحرارود از توابع شهرستان فسا، دور از تجملات فریبنده دنیا پرستان در کانون پر مهر خانواده ای مسلمان، مؤمن و معتقد به دین اسلام دیده به جهان گشود. او در دامان پدری زحمتکش و کاسب، و مادری مهربان و فداکار پرورش یافت. در ششمین پايیز زندگی او را به دبستان سپردند تا علم و دانش بیاموزد. او پدر را خیلی دوست می داشت و به محض آمدن از مدرسه به کمک پدر می شتافت و روزهای جمعه که به مدرسه نمی رفت به جای پدر کار می کرد و از او می خواست تا استراحت کند.

شهيد حسين زاده توانست تحصیلاتش را تا سال نهم قدیم با موفقیت به پایان رساند، بعد از آن وارد ارتش شد تا از این طریق بتواند پدر را یاری رساند. او در ارتش نیز ادامه تحصیل داد، چند سالی از ورود او به ارتش می گذشت که طبق سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ازدواج کرد. در زمان اوج گیری انقلاب اسلامی نیز از افرادی بود که طبق دستور امام در تظاهرات و راهپیمایی ها علیه رژیم شاه در کنار مردم شرکت می نمود. او حدود 12 سال در ارتش خدمت نمود تا این که در تاريخ 1363/08/06 در منطقه خرمنکوب در حین انجام وظیفه، اتومبیلش در دره سقوط می کند و به درجه رفیع شهادت نائل می آید.

خصوصیات اخلاقی شهید:

او فردی با ایمان، زحمتکش و خانواده دوست بود، هیچ وقت از نماز، عبادت غافل نبود و همیشه با هیأت عزاداری همراه مي شد و اكثر اوقات در مسجد محله نمازش را می خواند.

« خاطرات شهید »

 خاطره از زبان مادر شهيد:

جلیل پدرش را خیلی دوست می داشت وقتی پدرش زنده بود به او زیاد کمک می کرد و می گفت: پدر! روز جمعه اگر کار داری من جایت می روم سرکار و تو استراحت کن. با این که ازدواج کرده و پدر شده بود، ذره ای از بخشش کم نشد حتی بیشتر هم به پدرش احترام می گذاشت، هر وقت به مسجد می رفت می گفت: مادر! من برای پدرم دعا می کنم تا سالم باشند و سایه اش بالای سرمان.

گاهی وقتا با او شوخی می کردم و می گفتم: پس من چی مادر، یعنی من سالم نباشم؟ دستام را می بوسید و می گفت: مادر! این چه حرفیه شما هم در کنار پدر سالم باشيد و وقتی پدرش فوت کرد بی تاب بود و آرام و قرار نداشت و اما این بی تابی و این ناآرامی را از من پنهان می کرد تا من ناراحت نشوم.

چند ماهی از فوت پدرش می گذشت که نزد من آمد و گفت: مادر! آمده ام برای خداحافظی، ماموریتی چند روزه در پیش دارم، پیشانی اش را بوسیدم و او را از زیر قرآن رد کردم و کاسه ای از آب پر کردم از درخت داخل حیاط گل چیدم و در آب ریختم، از من که خداحافظی کرد آب را پشت سرش ریختم و او رفت.

درست 6 ماه از فوت پدرش می گذشت که در تاريخ، 1363/08/06 به شهادت رسید.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده