نوید شاهد : عبدالحسين يوسفيان از شهر دستگرد برخوار و از اعضای گردان 104 امام حسین(ع) شاهین شهر بود که (29 آذر) در کشور سوریه در حال دفاع از حرم حضرت زینب(س) به مقام شهادت نائل شد.

عبدالحسين يوسفيان از شهر دستگرد برخوار و از اعضای گردان 104 امام حسین(ع) شاهین شهر بود که (29 آذر) در کشور سوریه در حال دفاع از حرم حضرت زینب(س) به مقام شهادت نائل شد. شهر دستگرد از توابع شهرستان برخوار در 13 کیلومتری شمال شهر اصفهان قرار دارد. شهرستان برخوار با بیش از 110 هزار جمعیت در 10 کیلومتری شمال اصفهان واقع است.

از صد کلمه حرف زینب، ۹۹ تای آن باباست…
 
زینب، دختر سه ساله و یادگاری است که از شهید یوسفیان به جای مانده و گویی از بعد از رفتن پدر، از ۱۰۰ حرف او ۹۹ تای آن باباست
 
زینب در زمانی که پدرش در سوریه بود در تمام تماس های تلفنی، از پدرش درخواست عروسک می کرد اما در دو هفته آخر فقط برگشتن پدرش را آرزو داشت و عروسک را فراموش کرده بود. و پدرش هم به قول خود وفا و عروسکی که برای دخترمان را خریده بود به دوستانش داده بود و آن ها هدیه پدر را برایش آوردند.
 
همسر، عبدالحسین را هدیه حضرت زینب می دانست و از روزهای آشنایی و ازدواجشان با نگاهی پرنور و آهی بر دل این چنین می گفت: عبدالحسین را حضرت زینب (س) به من دادند، درست پس از بازگشت من از زیارت قبر دخت مکرم حضرت امیرالمومنین ازدواجمان در زمانی کمتر از یک هفته اتفاق افتاد.
 
۸۸/۸/۸ تاریخ عقد ما بود همه تاریخ ها را خود عبدالحسین تعیین می کرد و تاریخ مراسم ازدواج را هم ۱۳ رجب تعیین کرد و عروسیمان در جوار خانه خدا در سفر حج برگزار شد، به لطف خداوند همه کارهایمان به راحتی اجرا می شد، عقد، عروسی، اجاره منزل و بعد هم ساخت منزل در کنار منزل پدر و مادر که مانند همه اتفاقات به راحتی انجام شد.
 
ناراحتی من برای خودم است که چرا همسرم را زودتر نشناختم
 
دلم از این می سوزد که چرا او را زودتر نشناختم و از این که او را در راه خدا و اسلام دختر حضرت زهرا (س) دادم، ناراحت نیستم، بلکه ناراحتی من برای خودم است که چرا او را نشناختم…
 
همسرم از همان ابتدا شهادت را آرزو می دانست به طوری که فردای روز عقدمان از من خواست که برای او دعای شهادت بکنم.
 
خودش می دانست ماندنی نیست، هیچ دلبستگی به مال دنیا نداشت و آن را واقعا چرک کف دست می دانست.
 
همسر، مزار شهید را نقطه آرامش زندگی خود برشمرد و گفت: تقریبا ۴۸ روز در انتظار بازگشت همسرم بودم و او اکنون برگشته و من تصمیم دارم مانند قبل به زندگیم ادامه بدهم چون به قول همسرم ما خدا را داریم و مانند کسی که مرد خانه اش در کنارش است زندگی خواهم کرد، از خانه خودمان جدا نمی شوم چون خانه ام و مزار همسرم برایم مقدس شده اند و محل آرامش من و خدا را شاکر هستم که شوهرم را به من برگرداند و می توانم بر سر مزارش بروم.
 
او عاشقانه از شب و روز آخرین دیدارشان برای ما گفت: نیمه شب که خبر رفتن را به او دادند وسایلش را جمع آوری می کردیم، او می خندید من گریه اما برای یک لحظه ام سرش را بالا نگرفت تا اشک های من را نبیند و آن روز بهترین روز و آخرین روز با هم بودنمان بود…
 
خاطراتی که در سفرها با همسرم داشتم مانند زندگی در کنار او، سراسر شیرین و به یادماندنی بود، سفر حج ما که سراسر خاطره بود و اوایل مهرماه امسال نیز به مشهد مقدس رفتیم که تک تک لحظات آن خاطره بسیار خوشایند و البته غیرقابل تکرار و متمایز بود.

 

زخم زبان مردم قلب ما را می شکافد
 
اما نوبتی هم که باشد، نوبت شنیدن درد و دل هاست، گوش سپردن به درد کسانی که به خاطر انسانیت، درد فراق را به جان خریدند.
 
حرفی که همه ما را بسیار ناراحت کرده این است که اکثرا اعتقاد دارند افرادی که به سوریه می روند مقصود مادی دارند و به عنوان مثال روزی و یا ماهیانه مبالغی در حدود سی میلیون تومان را دریافت می کنند که من هر زمان به یاد این قضاوت مردم می افتم به شدت ناراحت می شوم و قلبم از غصه آتش می گیرد، چرا که میلیاردها تومان پول هم پاسخگوی خون شهدا نیست، در این فرصت عاجزانه از مردم خوبمان خواهشمندم که دیگر این حرف ها تکرار نشود چون زخم زبان است که قلب انسان را می شکافد و همچنان هم ادامه دارد.
 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده