سال های صبوری
شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۲۳:۴۹
تقریبا 9سال از اتمام جنگ می گذشت اما هنوز صدای تیرو ترکش در خانه شهید حمیدرضا رضایی مصلح آبادی شنیده می شد. هنوز هم در پس کپسول اکسیژن صدای همرزمان حمیدرضا طنین انداز بود که با باز شدن شیر اکسیژن فریاد" بزن ماسک رو" در فضای خانه شنیده می شد.
نام پدر : رضی الله  

 تاریخ تولد : 30/6/1347

 محل تولد : اراک

 تاریخ شهادت : 24/4/1377

نحوه شهادت: عوامل شیمیایی

 محل دفن :  گلزار شهدای اراک

محل شهادت: اقامتگاه دائمی خود بر اثر جانبازی


زندگینامه شهید:

تابستان به روزهای آخرش رسیده بود و چند روزی دیگر برای ورود میهمان تازه باقی نمانده بود ، حاصل پیوند مشترک ایران موسوی و رضی الله رضایی مصلح آبادی فرزندی به نام حمیدرضا شد که مهر تولد در سی امین روز از شهریور سال 47 بر شناسنامه اش زده شد.

تحصیلات خود را تا مقطع ابتدایی ادامه داد و بعد از آن نیز با شغل کارگری و دستانی پینه بسته امرار معاش  کرده و روزی خانواده را تهیه می کرد.

بهار 65 از راه رسیده بود که حمیدرضا تصمیم گرفت برای نخستین بار در جبهه ها حضور یابد و با آنچه که در توانمندی خود بود از میهن خویش دفاع کند.

چهاربار حضور در جبهه های جنگ در مناطق مختلف کشور و در قالب مسئولیت های متعدد در مدت زمان های گوناگون  حمیدرضا را به یک رزمنده مجاهد مبدل ساخت و اینبار با همان دستان پینه بسته و تفنگ بر دوش دشمنی را از میان برداشت که امروز فرزندش و همه فرزندان سرزمین به آزادی در کوی و برزن قدم زنند.

اصابت ترکش در منطقه دشت عباس در سال 61، مسمومیت شیمیایی در منطقه جنوب در سال64، اصابت ترکش در جزیره مجنون در سال 66 مدال جانبازی در راه خداوند با درصد 50 را به گردنش آویخت.

به فیض شهادت نائل آمد.. این آخرین مهری بود که توسط مامور ثبت احوال بر شناسنامه حمیدرضا زده شد اما مصداق همان "محول الحال " را برای او رقم زد.

 تقریبا 9سال از اتمام جنگ می گذشت اما هنوز صدای تیرو ترکش در خانه شهید حمیدرضا رضایی مصلح آبادی شنیده می شد. هنوز هم در پس کپسول اکسیژن صدای همرزمان حمیدرضا طنین انداز بود که با باز شدن شیر اکسیژن فریاد" بزن ماسک رو" در فضای خانه شنیده می شد.

یازده روز از آذر ماه سال 66  از آخرین عملیات حمیدرضا در منطقه مجنون می گذشت و او تنها مشتی ترکش برجای مانده در اندامش را به یادگار از آن سالها و روزها با خود همراه داشت که با رقص آنان در قسمت های مختلف بدن بار دیگر  یادآور دردهای آن روزها  می شد  و مرثیه ای ازعشق سوزان را روایت می کرد.

نه سال از آخرین عملیات می گذشت و در کنار نام حمیدرضا عنوانی به نام جانباز 50درصد حک شده بود و میلاد تنها فرزند او را در محل بیشتر با نام پسر جانباز می شناختند.

نه سال از تکرار هر روز دردهای حاصل از حملات شیمیایی و ترکش ها می گذشت و در آن  زمان حمیدرضا آرزوی دیدار دوستان شهید و همرزمان را در دل می پرواند و آرزو داشت این بار کپسول اکسیژن گوشه تخت با همان سیم های آویزان به دست رفقا و همسنگرهای شهیدش باز شود.

بیست و چهار روز از تیرماه ماه گرم تابستان سال 77 می گذشت که بالاخره مامور پست دعوت نامه حضور حمیدرضا در میان جمع رفقای قدیمی اش را آورد و او  را با عنوان شهید  حمیدرضا رضایی مصلح آبادی خطاب کرد و با همراهی فرشتگان از محل اقامتگاهش برای میهمانی خداوند راهی بهشت شدند.

در کنار تمامی شلوغی ها از کنار یک نام نمی شود گذشت و آن هم رقیه حیدری  است ،همان فرشته ای که سال های جوانی اش را در کنار حمیدرضا سپری کرد و همچون زینب (س) از جانباز 50درصد سال های جنگ و خمپاره پرستاری کرد و حالا با پرکشیدن او از خانه باید نقشی دو چندان را برای میلاد  تنها یادگار همسرش بازی می کرد.

نوزده سال از رفتنت می گذرد و حالا میلاد برای دیدن پدر باید به قطعه گلزار شهدای اراک بیاید ، اینجا می تواند حمیدرضا را بدون کپسول های اکسیژن و شلنگ های درهم طنیده ببیند .اینجا پدر با با همان نگاه پدرانه آرام خوابیده و میلاد رعنای خود که این روزها دیگر برای خود مردی شده است را تماشا می کند.

حالا دیگر پدر بی درد میلاد را در آغوش می کشد.


منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران  استان مرکزی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده