مادر شهید «احمد نجفی» گفت: از طرف پسرم جعبه ای به عنوان هدیه به دستمان رسید در کمال ناباوری وقتی جعبه را باز کردیم دیدیم برای همه اعضای خانواده لباس های سیاه خریده بود.

 قمر نساء حسینی نژاد مادر شهید «احمد نجفی» در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد، مشهد مقدس گفت: هفت بچه دارم از بین همه این بچه هام، شهید خصوصیات اخلاقی و رفتاریش با همه متفاوت بود حتی برای من که مادرش بودم عجیب بود


وی ادامه داد: شهید«احمد نجفی» با داییش شهید «صادق حسینی نژاد» بسیار صمیمی بودند وقتی برادرم شهید شد و پیکرش که تیکه تیکه شده بود آوردند پسرم خیلی عصبانی شد طاقت نیاورد تصمیم جدی گرفت در نبرد حق علیه باطل شرکت کند


مادر شهید گفت: پسرم عاشق شهادت بود و مدام به ما می گفت:" دوست دارم شهید بشم و شما مادر شهید باشید"، همیشه نگران بودم هزار آرزو برای پسرم داشتم و دوست داشتم تو لباس دامادی پسر عزیزم را ببینم


قمر نساء حسینی نژاد گفت: او بسیار مقید به نماز اول بود خصوصیات اخلاقیش بسیار منحصر به فرد بود بسیار خوش اخلاق و خنده رو تا جایی که همسایه برای او اسپند دود می کردند


وی در حالی که خاطرات عیجبی از شهید تعریف می گرد، گفت:پسرم سال 67 عازم شد تا دوره های آموزشی رزم مقدماتی را ببیند بعد از اتمام دوره به رودبار برای انجام ماموریتی اعزام شد


مادر شهید «احمد نجفی» با چشمانی پر اشک گفت: یک روز پستچی برای ما جعبه ای آورد در منزل، جعبه از طرف پسرم بود با تمام خوشحالی همه اعضای خانواده تو حیاط جمع شدیم و جعبه را باز کردیم برای همه ما لباس هدیه خریده بود اما همه سیاه!!! همه باهم زدیم زیر گریه که این دیگر چه هدیه است!!! 


وی بیان کرد: مدتی گذشت تا پسر عزیزم به منزل برگشت از او پرسیدیم چرا لباس سیاه خریدی در کمال ناباوری خنده کنان گفت : "خب رنگ سیاه را خودم دوست دارم این رنگ هم قشنگ است".احساس مادرانم چیز دیگری می گفت اما بحث ادامه ندادم


مادر شهید «احمد نجفی» که گریه بسیار و با دستانی لرزان که مشخص بود سایه داغ پسر هنوز به روی دلش است، تصریح کرد: تقریبا حدود چند روز ،پیش ما بود و بعد عازم جنگ شد و رفت سراسر وجودم دلهره و نگرانی بود هنوز دو هفته نگذشته بود که خبر شهادت را آوردند و همه اعضای خانواده همان لباس سیاه که پسرم دوست داشت بر تن کردیم


وی گفت: تمامی خاطرات برایم همیشه زنده هست، و داغ شهادت پسرم همیشه تازه هست حس میکنم همین دیروز بود که پیکر پسرم را آوردند اداره بنیاد شهید، به زیر زمین رفتم و پیکر پاک مطهرش را دیدم انگار زنده بود باهش حرف زدم درد دل کردم. تشییع جنازه پسرم خیلی با شکوه بود تقریبا همه فامیل و آشناها از شهرستان ها آمده بودند


وی با نگاه غم آلودی ادامه داد:شهیدم تنها فرزند من هست که همیشه مراقب من بود حتی همین حالا که شهید شده همیشه مراقب من هست و زندگی امورات من در حال حاضر فقط با همین حقوق اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران که از صدقه شهادت پسرم است می گذرد، این روزها هم شهیدم جویای زندگی من هست و بسیار به خواب من می آید

 
وی خطاب به جوانان گفت: جوانان رشیدی پرپر شدند و مادران بسیاری داغدار شدند تا شما در آرامش زندگی کنید مبادا اجازه دهید خون شهدا پایمال شود و اسلامی که با خون شهدا به دست شما آمده راحت از دست شما برود

ارسال از نرجس محمدی،مشهدمقدس.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده