سه‌شنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد:اينك كه رايحه دل انگيز و مست كننده شهادت مشامم را نوازش مي دهد و سرتا سر وجود مرا عشق و شوق آن وصلت زيبا فرا گرفته وتمامي سلول هايم را التهاب اين ديدار باور نكردني پر كرده و تمامي روح وجان و هستي ام را مجذوب اين معشوق به سوي خود جلب كرده و مرا مات و مبهوت از اين همه جلال و عظمت وزيبائي به گوشه اي خزانده و قلم رابه دستم سپرده كه كمي با نسل به يغما رفته اين دوران به نوشتن بنشينم، احساس مي كنم كه اصلاً وجود خارجي ندارم و اصلاً نيستم، اما وقتي كمي به خود مي آيم احساس مي كنم نه من هستم




به گزارش نويد شاهد ،محمد علي ملك، در اول فروردين سال 1344 در روستاي قرن آباد واقع در بيست كيلومتري شهرستان گرگان متولد شد. در عين فعاليت هاي مذهبي در دوران ستم شاهي مورد تعقيب شهرباني و ساواك وقت گرگان قرار مي گيرد؛ بعد از اين ماجرا عازم حوزه علميه شاهرود شده و نزد آيت الله شاهرودي مبارزات علني خود را آغاز و توسط ساواك دستگير مي گردد. خيلي طول نكشيد كه انقلاب پيروز و از زندان آزاد گشت. پس از پيروزي انقلاب شهيد مصطفي چمران روزي را مهمان آيت الله شاهردوي مي شود، آشنائي شهيد ملك از همين جا آغاز مي شود، پس از اين ماجرا عازم جبهه شده و به گروه شهيد چمران ملحق شده، روزي در جلسه شوراي جنگ، رهبر معظم انقلاب هنگام وضو عباي خود را به شهيد ملك ميدهد، اين موضوع در همان لحظه مورد توجه بچه هاي لشكر 25 كربلا قرار گرفته، بعد از نماز از او مي پرسند تو بچه كجائي؟ مي گويد قرن آبادي هستم. قرن آباد گرگان، پس از شهادت چمران به جانشيني فرمانده گردان حمزه سيدالشهداء صادق مكتبي منسوب ميگردد. پس از شهادت فرمانده دلاور گردان حمزه؛ شهيد صادق مكتبي، شهيد محمد علي ملك جاي او را پر ميكند. فرمانده گردان حمزه شده و سرانجام حجت الاسلام محمد علي ملك شاهكوئي در 24 دي ماه سال 1365، طي عمليات كربلاي 5 بال در بال ملائك گشود. آن چه مي خوانيد متن وصيت نامه تاثير گذاري است كه از آن عزيز بر جاي مانده است.

بسم الله الرحمن الرحيم
لن تنالو البر حتي تنفقوا مماتحبون
قرآن كريم
اينك كه رايحه دل انگيز و مست كننده شهادت مشامم را نوازش مي دهد و سرتا سر وجود مرا عشق و شوق آن وصلت زيبا فرا گرفته وتمامي سلول هايم را التهاب اين ديدار باور نكردني پر كرده و تمامي روح وجان و هستي ام را مجذوب اين معشوق به سوي خود جلب كرده و مرا مات و مبهوت از اين همه جلال و عظمت وزيبائي به گوشه اي خزانده و قلم رابه دستم سپرده كه كمي با نسل به يغما رفته اين دوران به نوشتن بنشينم، احساس مي كنم كه اصلاً وجود خارجي ندارم و اصلاً نيستم، اما وقتي كمي به خود مي آيم احساس مي كنم نه من هستم

و حال در ميدان نبرد چكا چك شمشير را و قهقهه مستانه اهريمنان را و صداي مظلومانه درد كشيدگان را و حسرت آن كودك بي پدر را و نگاه آن دختر يتيم را, همه و همه در حال ديدن هستم و تماشاي اين حركت كُند زمان آنقدر مشامم را پر كرده كه به تهوع ام انداخته. آخ كه چقدر زيباست بعد از اين همه تحمل درد و اينك احساس مي كنم كه دستم را رسانده ام . در لابلاي جرقه ها ي آتشين ، به دست هاي اين معبود و معشوق كه دير زماني در انتظار اين لحظات, لحظه شماري مي كردم. خوب ديدم در آين اخرين لحظاتي كه چند ساعت ديگر بايد با هجوم به قلب سپاه ظلم در برابر سيل تماشاگر رقص مرگ عاشقانه ام را آغاز كنم؛ چند كلامي به ياد گار برايتان مي گذارم:
واقعيت در اين است كه هر چه ضعف و استضغاف را در خود مي يافتم وهر چه شبنامه هايم براي بيرون پريدن از قفس تن فروكش مي كرد پر ريخته تر و بال شكسته تر ومجروح تر مي شدم و بيشتر از نفس مي افتادم و هر چه ديوارها نزديك تر و سقف ها كوتاه تر وپنجه هافشرده تر مي شد ويا قدرت خارق العاده ام در تحمل درد شكننده تر و حوصله ام در چيدن در دانه هايي كه پياپي مي پا شيد ,تنگ تر مي گرديد و نيز در دنياي درونم هر چه در پيرامونم موجي از تباهي ها وسياهي، زشتي ها وعبوديت و بيگانگي واز خود بريدگي و وسواس وخناس ,نفاس مهيب تر وريشه برانداز تر مي آمد .
سموم زمستاني بر بو ستان ايمان وفرهنگ واخلاق اين همه انسان بي تفاوت بيشتر مي وزيد وشقايق هاي عشق وسرخ گل هاي شهادت و ياس هاي خاطره و بنفشه هاي شرم وتاًمل و نجابت وگلهاي رنگارنگ فضيلت هاي انساني مان وزيبايي هاي مزارع سبز سيادت وعزت حيات ما و چراهاي جان هاي ما وجوانه هاي اميدهاي ما و شكوفه هاي پيرانه ما به زردي وخشكي رومي كرد و رسوب سخت و سياه اين سيل دمادمي كه همچو صلصال كالفخار برخاك حاصلخيز ما و كشتزار پدران ما بيشتر فرود مي آمدو بذرشوروشوق ها ي شكافتن وسرزدن و رويئدن و به برك و بار نشستن را در كامي مي مي راند .
قنات اين مومن, آبادي است كه ميراث تاريخي ماو سرمايه هستي ما و سرمنزل مقصود ما بود را از بلاي لجن پر مي كردند و چاه هايمان را پياپي مي ريختند وچشمه هاي اميد مان را يكايك فرومي خشكاندند.كلنگ هاي آن مغني و اصحابش را در فوران منجلاب اين زمين و انفجار هياهوي اين زمان ,هردم خاموش تر و فر اموش تر مي كردند. من با تمام احساسم اين جريان سياه وتاريك وخسته كننده دوران را مي ديدم. آياراهي به جز فدا شدن در راه رسيدن به اين اهداف واحياي اين همه مرده شده ها داشتم ؟ و آيامي توانستم تمامي اين جغد صفتان را با چشماني باز مشاهده بكنم و دم بر نياورم وخاموش بنشينم ؟مسلماً خير . و متعاقب اين مسًئله بودم كه سينه را سپر كردم و تا نرسيدن به اين هدف, از درس و بحث و زن و زندگي وپدر و مادر و؛ بريدم و در اين بيابان بر هوت تنها فدا شدم و تنها به شهادت رسيدم و مديونند كساني كه در پي چنازه ام مي دوند وبه سر وصورت مي زنند وبه اين وصيت نامه ام گوش مي دهند وخاموش اند .
هر چه فرياد داريد باهم بكشيد كه اين كاخ ستم را در هم بكوبيد.
در آخر پدر جان ومادرجان به عرض برسانم كه نمي توانم از شما تشكر كنم چون اگر شير تو مادر با اسم حسين در هم آميخته نمي شد و به آيه آيه هاي وجودم نمي رسيد تحقيقاً من اصلاً نمي توانستم اهل درد باشم و اگر راهنمائي هاي تو پدر ونصيحت هاي سمج وار تو مادرم نمي بود معلوم نبود كه در كدام از دسته و گروه هاي ملحد مي بودم . آي مادرجان و آي پدر جان دستانتان را مي بوسم و قول مي دهم اگر در روز قيامت شافي بودم ,شما را شفاعت مي كنم .
بايد به خواهر خوبم سفارش كنم كه حال وقت آن رسيده كه با حجابت در سنگر مقاومت كني .من تو را خيلي دوست داشتم و دارم
و تو برادرم علي اكبر! برادر ارشدم ! بايد سفارش كنم كه هواي پدر و مادر را نگهدار .
داداشم حسن وحسين ! به شما تاًكيد مي كنم كه درستان را حتماَ ادامه دهيد آن هم با جديت تمام .
ودر آخر بايد به داداش بسيار ارجمندم كه لباس سبز سپاه را به تن دارد تاً كيد نمايم كه به هيچ وجه اين لباس را رها نكن ودر آن سنگر خونين مقاومت كن و در آخر صبر و تحمل شما را از خداي بزرگ خواهانم .
برايم يكسال نماز و چون دو ماه روزه بدهكارم را بگيريد . البته روزه ها را حتماَ و نماز را براي احتياط ، كتاب هايم را هر جا كه دوست داشتيد بدهيد وچون تازگي ها لباس روحانيت را پوشيده بودم به عنوان يادگار نگهدار يد .
چند ساعت قبل از عمليات كربلاي پنج در هفت تپه
ساعت 5: 12 شب . 19 :10: 65
والسلام
محمد علي ملك شاهكوئي
انتهاي پيام/ز
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده