يکشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۸۸ ساعت ۰۷:۰۱
مدرنيته در تاريخ سياسي ايران معاصر هماره يا درون آتش و يا با دستي از دور بر آتش، هزارگونه نقش عوض كرد تا ديباچه و فرجامچهٔ دفتر تحولات ساختاري جامعه ايران را طراحي كند، اما همچنان، در نقص و ناراستي و ناشكيبي غوطه ور است. اغراض سياسي، همواره ايده هاي فرهنگي را دستخوش پيرايه و ناخالصي مي سازند و امواج تحولات سياسي اجتماعي را به سمت و سويي خاص مي كشانند. از پيوند پيرايه هاي نژادگرايانه به آئين زرتشت و رسوب برتري جويي هاي نژادي بر حكمت يوناني گرفته تا قوم گرايي ها و وراثت محوري هاي امويان و عباسيان؛ و از باستان گرايي پادشاهان گرفته تا غربزدگي تحصيلكردگان و روشنفكران، جملگي در هالهٔ غبارگونه اي از مطامع كانون هاي سياست و قدرت تولد يافته اند.

اغراض سياسي، همواره ايده هاي فرهنگي را دستخوش پيرايه و ناخالصي مي سازند و امواج تحولات سياسي اجتماعي را به سمت و سويي خاص مي كشانند. از پيوند پيرايه هاي نژادگرايانه به آئين زرتشت و رسوب برتري جويي هاي نژادي بر حكمت يوناني گرفته تا قوم گرايي ها و وراثت محوري هاي امويان و عباسيان؛ و از باستان گرايي پادشاهان گرفته تا غربزدگي تحصيلكردگان و روشنفكران، جملگي در هالهٔ غبارگونه اي از مطامع كانون هاي سياست و قدرت تولد يافته اند.
يكي از اين ايده هاي فرهنگي ناپالوده در تاريخ معاصر كشور ما، انديشه ترقي يا مدرنيته است كه در طول تاريخ پرالتهاب صدساله اخير، هرگز نتوانست از مفاهيم و انگيزه هاي سرگردان خويش، جامه اي براي پيكرهٔ اجتماعي ايران بدوزد.
مدرنيته در تاريخ سياسي ايران معاصر هماره يا درون آتش و يا با دستي از دور بر آتش، هزارگونه نقش عوض كرد تا ديباچه و فرجامچهٔ دفتر تحولات ساختاري جامعه ايران را طراحي كند، اما همچنان، در نقص و ناراستي و ناشكيبي غوطه ور است.
با بررسي تمدن اسلام و ايران از منظر تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي، به روشني مي توان ديد كه چگونه «خدمات متقابل اسلام و ايران» در تركيب شكوهمندي از «تاسيسات مدني باستاني» و «روح متعالي تعاليم اسلامي» به عاليترين اوج تمدني تاريخ در دوره اي هزارساله دست يافت كه هنوز هم تاثيراتش بر تاريخ تمدن بشري پا برجاست؛ اما سياست فرهنگي بيگانه كه تاب اعتراف و تحمل اين پيوند اعجازگونه را نداشت، با استفاده از دو تيغ باستانگرايي و غرب زدگي، به انديشهٔ گسستن ريشه هاي اين ائتلاف باشكوه افتاد كه تا هم اكنون، نزديك به دو قرن است از جراحات آن رنج مي بريم.
مقاله اي كه پيش رو داريد، با اشاره اي به سير تاريخي تمدن اسلام و ايران، دولت، جامعه، اقتصاد، و فرهنگ شبه مدرن عصر پهلوي اول و دوم را به سلك نقد و نگارش درآورده و سير تاريخي مدرنيسم سكولار ايران را تبيين نموده است.
تاريخ سرزمين ايران را به يك اعتبار مي توان به چهار دوره كلي تقسيم كرد:
الف) دوران تمدن باستاني ما قبل سلطه هخامنشيان و ما قبل آنچه در مشهورات تاريخ نگاري مستشرقان «مهاجرت آريايي ها» ناميده مي شود. يعني دوران تمدن ديرينه سال «سيلك»، «شهر سوخته»، «عيلام» و نظاير آن.
ب) تمدن شكل گرفته براساس قدرت قبيله «پارس» كه در هيات استبداد چند مليتي و سيطره جوي هخامنشيان و پس از آن سلطنت طولاني اشكانيان و نيز رژيم متمركز نژاد پرست ساسانيان تداوم پيدا مي كند و آن را مي توان تمدن كلاسيك «ايران باستان» ناميد. البته بررسي هاي دقيق در ريشه هاي تاريخي و نژاد قبيله پارس، بسياري از مشهورات تاريخ نگاري صدوپنجاه ساله اخير درباره آريايي ها و نظريه هاي پرداخته شده در حول و حوش «ائران وئجه» و «بهشت گم شده آرياييان» و «عظمت تمدن ايران باستان» و نظاير اين ادعاها را كاملا زيرسوال مي برد و نشان مي دهد بسياري از اين ادعاها ريشه در اغراض سياسي هدايت گران سياست استعماري دولت انگلستان و سياست هاي منطقه اي صهيونيسم داشته است و آنچه «گيرشمن» و «مري بويس» و «گلدرنيد» و بسياري مورخان اغلب يهودي ديگر در اين زمينه ها مطرح مي كنند، غير از اين كه فاقد استنادات روشن تاريخي است، بعضا با يكديگر نيز متناقض هستند. از آنجا كه در اين مقاله، فرصت بحث تفصيلي وجود ندارد، به همين اشاره اكتفا مي كنيم.۱
پ) تمدن ايران پس از ورود اسلام به ايران در زبان مشهور مورخان، «تمدن اسلامي» يا «تمدن ايراني --- اسلامي» ناميده مي شود و من معتقدم كه تعبيري غلط و نارساست. اين تمدن را «تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام» مي نامم و مبدا زماني آن را قرن اول هجري مي دانم و معتقدم تا دوران قاجاريه تداوم داشته است. اين تمدن [ كه اصلا نمي توان و نبايد آن را مصداق يك تمدن اسلامي دانست] از پنج آبشخور فرهنگي و ميراث تاريخي بهره مند شده است:
۱ - ميراث آنچه تمدن ايران باستان قبل از هجوم آريايي هاست.
۲ - ميراث ايران باستان پس از سيطره پارس ها و پارت ها و ساسانيان كه به ويژه در دوران هخامنشيان به شدت متاثر از عنصر يهودي بوده و حضور نيرومند و مخرب اين عنصر متاسفانه در تمام تاريخ «تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام» تدوام يافته است [اگر چه ميزان و مراتب و صور نفوذ آن در مقاطع مختلف تغيير كرده است].
۳ - ميراث فرهنگ يوناني مآبي و هلنيستيك كه در قالب عنصر مهاجم مقدوني و سلسله سلوكيان در عهد باستان و نيز از قرن سوم هجري به بعد با امواج «نهضت ترجمه» و نفوذ فلسفه يوناني تداوم يافته است.
۴ - تاثيرات به جا مانده از ميراث عرب جاهلي كه بيشتر در قالب سلطه امويان و تبعات سيطره آنها بر تاريخ ما وارده شده و گاه تداوم حضور يافته است.
۵ - ميراث بر جاي مانده از تعاليم قدسي اسلام اصيل [اسلامي كه ائمه(ع) مراتب باطني آن را تفسير و تاويل مي كردند] كه گاه در قالب دريافت هاي عرفاني و گاه در قالب حكمت اُنسي حكيمان شيعه و نيز از جهاتي در ميراثي كه فقهاي بزرگ شيعه از آن پاسداري كرده و به تبليغ و ترويج آن پرداخته اند ظاهر شده و در شاكله فرهنگي و تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام تاثير مي گذارده است.
بنابراين تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام اگر چه يك تمدن ماهيتا اسلامي نبوده است، اما از برخي مواهب معاني و مايه هاي قدسي تعاليم اسلامي به ويژه در برخي قلمروهاي تفكري و فرهنگي خود نظير جريان حكمت معنوي حكيمان انسي شيعه و بسياري از تعاليم برخاسته از كتاب و سنت اسلام فقاهتي بهره مند شده است. اين تمدن تماما از مايه هاي ايراني [در معناي قبل از هجوم پارس ها و شكل گيري سلسله هخامنشيان] نيز بهره مند نبوده است.
اين تمدن ويژگي هايي دارد و به لحاظ تاريخي مراحلي را طي كرده است كه بايد در يك تحقيق جداگانه به بررسي آن پرداخت؛ اما اجمالا مي شود گفت كه از اواخر خوارزمشاهيان [۶۲۸ - ۴۹۰ ه&#۰۳۹; . ق] و به ويژه در دوران سلطنت ايلخانان مغول [۷۳۶ - ۶۵۴ ه&#۰۳۹; . ق] انحطاط اين تمدن آغاز مي شود و در «تيموريان» به اوج خود مي رسد؛ اما با ظهور صفويه، برخي ظرفيت هاي ديگر اين تاريخ در قالب يك رستاخيز درخشنده اما كم دوام خود را نشان مي دهد و با انقراض صفويه، «عصر انحطاط تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام» آغاز مي شود [علائم و رگه هايي از اين انحطاط حتي در برخي وجوه تمدن صفويه هم ديده مي شود] و در قاجاريه به ويژه پس از دوران فتحعلي شاه انحطاط تاريخي به «انقراض» تبديل مي شود. سلطنت ناصرالدين شاه [به ويژه در دهه هاي پاياني آن]، مظفرالدين شاه، محمدعلي شاه و احمدشاه نيز نمونه هاي كامل انقراض اين تمدن هستند. شايد بتوان مشروطه را نقطه نهايي انقراض تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام و آغاز دوره جديد «شبه مدرن» يا «تجددگرايي سطحي» يا تقليد ناقص از مدرنيته يا دوران تجدد مآبي دانست
ت) دوران شبه مدرنيته يا دوره تاريخ معاصر ايران كه ما هنوز در ذيل آن به سر مي بريم.
اين دوران كه با مشروطه آغاز مي شود، تبلور بارز سياسي --- اجتماعي و حكومتي خود را در رژيم پهلوي پيدا مي كند. در واقع رژيم پهلوي تجسم و مظهر اراده سياسي «استبداد شبه مدرن» يا «غربزدگي شبه مدرن» در ايران است. اگر نقطه آغاز تاريخ معاصر ايران را انحراف جنبش مردمي عدالتخانه توسط ائتلاف فراماسونرها و روشنفكران مروج شبه مدرنيته و استعمار انگليس به سمت مشروطه خواهي غربزده بدانيم، مي توان گفت كه جوهر تمام تاريخ معاصر ايران، يك كشمكش گسترده و پايان ناپذير ما بين تهاجم مظاهر فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي [و حتي حكومتي] شبه مدرنيته و از سوي ديگر مقاومت حكمت معنوي بر جاي مانده از ساختار تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام بوده است.
در واقع در اين ستيز و رويارويي، اگر چه طبقات اجتماعي و نيروهاي مدافع «تمدن كلاسيك ايران» [كه منقرض شده بود] رويكردي خيالبافانه جهت احياي تمدن منقرض شده را داشتند، اما جريان تفكري و فرهنگي نيرومند و اصيلي نيز وجود داشت كه از ميراث سنت هاي قدسي مدد مي گرفت و بر پشتوانه عظيم حكمت اُنسي و كتاب و سنت معصومين(ع) تكيه زده بود و در پي ايجاد يك رستاخيز معنوي و احياي تفكر اسلامي بود. نمايندگان اين تفكر هم در روحانيت اصيل شيعه [و بارزترين نماينده آن حضرت امام روح الله (ره)] و هم در ميان دلدادگان به حكمت معنوي تشيع و ميراث بران حكيمان انسي گذشته و پاسداران حكمت قدسي در جهان امروز وجود داشت. و به ويژه گرايش غالبي كه در روحانيت شيعه و اسلام فقاهتي و رويكرد انقلابي حضرت امام خميني (ره) انقلاب اسلامي را رهبري كرد به شدت از قابليت ها و ظرفيت هاي نهفته در تفكر قدسي شيعه و فقه آل محمد (ص) بهره مي برد و با تكيه بر بيدار و فعال كردن لايه هاي زيرين و ناخودآگاه [و بعضا فراموش شده] تعلقات معنوي و قدسي مردمان [كه شبه مدرنيته هنوز موفق به نابودي آن نشده بود] توانست روان شناسي اعتراض آرمان گرايانه و وحدت عجيب و استثنائي مردم عليه رژيم شاه را پديد آورده و تداوم بخشد.
پس در واقع در تاريخ معاصر ما اين وضعيت پديد آمده بود كه از يك سو، غربزدگي شبه مدرن۲ با مشروطه تدريجا قدرت مانور و سيطره سياسي پيدا كرد و با توجه به بسترهاي اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي اي كه براي آن پديد آمده بود و وجود داشت با كودتاي ۱۲۹۹ و سپس تاسيس رژيم رضاخان در قالب يك رژيم استبدادي خشن ظهور يافت و تلاش گسترده و بي وقفه خود را در از بين بردن كامل مناسبات اقتصادي --- اجتماعي و محو طبقات به جاي مانده از مناسبات آغاز كرد.
اما ستيز رژيم شبه مدرن فقط با اقتصاد خودكفاي روستايي به جا مانده از تمدن كلاسيك ايران و يا بازرگانان و تجار كلاسيك نبود، بلكه مايه هاي مذهبي و قدسي و حكمي موجود در شاكله فرهنگي ايران به ويژه دلبستگي هاي معنوي و ديني و تعلقات عاطفي مردم به مذهب و نيز نمايندگان و پاسداران روح اين تعاليم ديني [يعني روحانيت شيعه و نسل حكيمان معنوي با همه ضعف ها و نواقص احتمالي اي كه داشتند] نيز به شديدترين وجهي آماج تهاجم رژيم متجددمآب پهلوي قرار مي گرفتند. زيرا اولا روح ديني تعاليم و حضور معنوي آنان خود به خود به عنوان يك سد و خاكريز محكم و استوار در برابر بسط غربزدگي شبه مدرن در ايران مطرح بود و ثانيا اين نيروها به دليل بهره مندي از نفوذ كلام و تعلق به تعاليم كفرستيزانه انديشه اسلامي، زمينه و مايه و موقعيت آماده اي براي رويكرد استقلال طلبانه عليه استيلاي غرب مدرن و رژيم پهلوي داشتند. از اين رو، جوهر تاريخ معاصر ما گويي در كوشش فوق العاده رژيم استبدادي شبه مدرن براي بسط عمق و دامنه نفوذ فرهنگي و اقتصادي --- اجتماعي غربزدگي و حذف و نابودي مظاهر باقي مانده از عهد تمدن كلاسيك ايران و مهمتر از آن، مايه ها و عناصر و رويكردهاي شيعي موجود در فرهنگ و هويت ايراني خلاصه مي شود.۳
● دوره برزخي شبه مدرن: تونل وحشت تاريخ ايران
دوره تاريخي «شبه مدرن» در ايران كه تقريبا از زمان مشروطه و به طور تام و تمام از دوران سلطنت رضاه شاه آغاز مي شود و با فرض مشروطه به عنوان مبدا زماني آن نزديك به يك قرن از سيطره آن مي گذرد؛ به يك اعتبار، تلخ ترين و سياه ترين دوران تاريخ سرزمين ما است.
دوره شبه مدرن را مي توان «تونل وحشت تاريخ ايران» ناميد؛ زيرا وابستگي همه جانبه به بيگانگان و بحران هويتي مداوم و پريشاني در اداره امور و ظاهرگرائي هاي نفساني و فقدان تفكر و غلبه «هويت برزخي» ۴از خصايص ذاتي اين دوران است. من در اين گفتار، ابتدا به بررسي اجمالي و فشرده برخي عناصر و شاخص هاي شبه مدرنيته مي پردازم و پس از آن سخني كوتاه درباره برخي ادوار مهم آن خواهم داشت.برخي ويژگي هاي اصلي دوره شبه مدرنيته ايران را مي توان اين گونه فهرست كرد:
۱ - ظهور شبه مدرنيته حاصل «غربزدگي سطحي و تقليدي» است كه خود محصول فرايند استيلاي سياسي و اجتماعي بيگانگان بوده و به هيچ روي ريشه در سير تطور تاريخي حيات فرهنگي و تمدني مردم ما نداشته و ندارد. از اين رو ذاتا با مآثر قومي و تاريخي و ميراث حكمت سنتي و معنوي و نيز آداب و عادات و رسوم به جا مانده از تمدن كلاسيك ايران ناسازگار است.
۲ - سيطره شبه مدرنيته، حاصل به تماميت رسيدن افق تمدن كلاسيك ايران و استيلاي استعمار مدرن بر كشور ما بوده است. در واقع در مواجهه با استيلاي غرب مدرن، يا مي بايست رويكرد «غربزدگي مدرن» را بر مي گزيديم و يا رويكرد «غربزدگي شبه مدرن» را و بنا به دلايلي كه بررسي آن از حوصله اين مجال خارج است، آنچه در كشور ما تحت عنوان مدرنيزاسيون اجرا شد، همانا غربزدگي شبه مدرن بود كه به لحاظ آفات ذاتي و معايب و مشكلات و مصائب آن، هم از غربزدگي مدرن و هم از سهيم شدن در تاريخ غربي به درجات زياد و به مراتب مختلف، تلخ تر و فاجعه بارتر بوده است. اساسا غربزدگي شبه مدرن، ماهيتي سطحي، بحران زده و تقليدي دارد و به دليل ويژگي برزخي آن به طور دائمي با بحران هويت فرهنگي ( و در نتيجه با ضريب فزاينده خشونت و اصطكاك ها و تخاصم هاي اجتماعي و بحران از هم گسيختگي در مناسبات انساني و نظام خانوادگي، روابط نسل ها)، همراه است.
۳ - اقتصاد شبه مدرنيته ايران، يك نظام شبه سرمايه داري ذاتا وابسته، غيرمولد، متكي بردرآمد نفت و فاقد ظرفيت هاي توليدي بوده است. در طول حكومت پهلوي اول روزبه روز بر نقش و وزن اين شبه سرمايه داري افزوده گرديد و با اصلاحات ارضي پهلوي دوم [انقلاب سفيد] اساسا مناسبات مبتني بر شبه سرمايه داري وابسته و غيرمولد، جانشين ساختارهاي اقتصادي پيشين شد. خصيصه ذاتي اين شبه سرمايه داري در اين بوده است كه بحران تورمي --- ركودي را به طور هم زمان داراست و به دليل بنيه بسيار ضعيف صنعتي آن، خيل عظيمي از تهيدستان شهري در قالب عناصر دكلاسه و لمپن ها و خانه خراب هاي محصول گردش اين سيستم، قابليت بي ثباتي اجتماعي آن را به طور دائم افزايش مي دهند.
۴ - سرمايه داري شبه مدرن ايران پس از انقلاب سفيد هدايت شده توسط امريكا با قدرت تخريبي و سرعتي بسيار بالا به ويران كردن كشاورزي ايران پرداخت. اگر چه در ظاهر رژيم شاه با نظام ارباب و رعيتي در افتاده بود، اما نحوه عمل و سازوكارهاي تعبيه شده توسط رژيم و مستشاران امريكايي به گونه اي بود كه بخش اصلي ملاكين ايراني با تبديل دارايي هاي خود، به صورت سرمايه داران تجاري شريك دربار و سرمايه داري دولتي درآمدند و بيشترين ضربات و لطمات بر اكثريت روستايياني وارد شد كه اگر چه موقتا صاحب قطعه زمين هاي كوچكي شده بودند، اما چون قادر به رقابت با سيل گسترده كالاهاي كشاورزي وارداتي نبودند و سرمايه و امكانات لازم براي توليد محصول در روستاها را نيز نداشتند و اكثرا به بانك ها و «كشت و صنعت ها» مقروض بودند، روستاها را به صورت نيمه ويران رها كرده و به انبوه بيكاران و حاشيه نشين هاي شهري پيوستند. در واقع نظام اقتصاد شبه مدرن ايران اساسا بر پايه يك كشاورزي ويران بنا شده است.۵ به عنوان مثال طبق آمار رسمي منتشر شده در سال ۱۳۵۵ و «ترازنامه بانك مركزي» مربوط به همان سال، در حالي كه حدود ۵۲ درصد جمعيت كشور در روستاها به سر مي بردند، سهم بخش كشاورزي و دامپروري و جنگلداري و صيد در توليد ناخالص ملي در همان سال، كمتر از ۵/۹ درصد بود و بنا به اعتراف آمار منتشره، روستاهاي ايران حتي نمي توانستند غذاي مورد نياز خود را توليد كنند. در واقع اقتصاد سرمايه داري شبه مدرن ايران، كاملا ساختار كشاورزي كلاسيك ايران را ويران كرده و چيزي جايگزين آن نكرده است.
۵ - اقتصاد ايران به دليل اتكاي شديد به درآمد نفت و نيز به دليل اين كه ظهور شبه مدرنيته اساسا حاصل سيطره يك دولت متمركز استبدادي تجددگرا [يعني رژيم پهلوي اول و دوم] بوده است، اساسا و ذاتا ماهيتي بوروكراتيك داشته و اين وضع امروز هم در اقتصاد ما ادامه دارد. وزن بخش خدمات [كه به دليل جوهر وابسته و غيرمولد سرمايه داري ايران، از سودآوري بالايي برخوردار است] در اين اقتصاد بسيار سنگين بوده و دلايل متعددي [كه بحث و بررسي درباره آنها فرصتي ديگر مي طلبد] موجب شده تا سرمايه داري شبه مدرن هميشه خصيصه اي غيرمولد و متكي بر درآمد نفت و تجارت طفيلي وار با نظام جهاني سلطه و رانت خواري بوروكراتيك داشته باشد.
۶. ساختار سياسي شبه مدرنيته ايران در هيات يك رژيم استبدادي مطلقه و سكولاريست و سراپا وابسته تحقق يافته بود. رژيم استبدادي شبه مدرنيست پهلوي هم در روزگار رضاشاه و كودتاي ۱۲۹۹ و هم در دوران پهلوي دوم (پس از اشغال ايران در شهريور ۱۳۲۰ و به ويژه پس از كودتاي ۲۸ مرداد) موجوديت خود را يكسره و تماما مديون حمايت ها و دخالت هاي انگليس و بعدها امريكا بوده است. از سال هاي دهه چهل به بعد و به ويژه در دهه پنجاه تا قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، رژيم شاه اصلي ترين حكومت طرفدار امريكا در منطقه و سرسخت ترين شريك و حامي رژيم صهيونيستي و دشمن شماره يك جنبش هاي انقلابي مردمي در منطقه بوده است.
۷. ايدئولوژي رسمي دولت استبدادي شبه مدرن ايران، مجموعه اي از اوهام ساخته و پرداخته شده توسط مستشرقان اغلب يهودي و فراماسونرهايي چون فروغي و ميرزا ملكم و آخوندزاده و تقي زاده و تا حدودي نيز عناصري نظير پورداوود بود كه در يك بيان موجز مي توان آن را ناسيوناليسم باستان گراي شوونيستي دانست كه جان و روح آن در تقليد از آثار و صفات تمدن غربي و وارد كردن انفعالي مظاهر آن و ترويج رسمي وابستگي فرهنگي و سياسي و اقتصادي كشور خلاصه مي شد. اين ناسيوناليسم باستان گراي شوونيستي كه از مشروطه پديد آمد و در دوران پهلوي اول و دوم به صورتي خشن و استبدادي برجامعه تحميل شد، خصايص آشكار ضد اسلامي و حتي ضد ديني و رنگ و بوي صريح سكولاريستي داشت و برپايه يك سلسله افسانه و دروغ هاي ساختگي توسط مستشرقان و فراماسون هاي وابسته به آنها در خصوص ائران وئجهٔ «آريايي ها» و «مهاجرت تاريخ ساز» آنها و «عظمت تمدن ايران باستان» و تعصبات بي ريشه ناسيوناليستي بنا شده بود و توسط دستگاه عريض و طويل تبليغاتي رژيم پهلوي به شدت تبليغ و ترويج مي شد.
۸. نظام شبه مدرن وابسته با ترويج آداب و عادات سكولار و بي بندوبارانه در رفتارها و مناسبات انساني و به ويژه در ميان جوانان، موجب گسترش فوق العاده مفاسد اخلاقي، افزايش آمار تجاوزات و ايجاد جو ناامني اجتماعي و اخلاقي و نيز ايجاد تزلزل شديد در اركان خانواده ايراني و نقش ها و ارزش هاي مربوط به آن و نيز مقوله ارتباط و پيوندهاي عاطفي و دوستانه ميان شهروندان و به ويژه شيوع گسترده ابتذال منحط در روابط ميان جوانان شد.
۹. شبه مدرنيته در ايران، يك سيستم بوروكراسي عقيم و ناتوان و زنگ زده و ناكارآمد و عريض و طويل پديد آورد كه هيچ كاركردي جز مصرف بخش عمده اي از درآمدهاي نفتي و گِره آفريني در فرايند انجام امور مردم نداشته و ندارد.
۱۰. نظام شبه مدرن، براي تحكيم بنيان هاي فرهنگي و اجتماعي خود و نيز بسط و تعميق نفوذ ساختاري آرا و آداب و عادات مدرن و شبه مدرن و نيز تربيت نيروي متخصص مورد نياز [تكنوكرات ها و بوروكرات ها] يك سيستم آموزش عالي و آموزش و پرورش غير ديني و سكولار پديد آورد كه جايگزين نظام آموزش كلاسيك و آموزه هاي سنتي و ديني بود و به ترويج صريح غربزدگي و سكولاريسم مي پرداخت. تلاش به منظور تاسيس و گسترش نظام تعليم و تربيت سكولار و شبه مدرن از همان زمان آغاز سلطنت رضاشاه آغاز شد و نقطه عطف آن، تاسيس دانشگاه تهران (در سال ۱۳۱۳ ش) به منظور ترويج آداب و عادات و آراي مدرن و رفع نيازهاي بوروكراتيك و تكنوكراتيك رژيم نوظهور وايجاد پايگاه فرهنگي و اجتماعي براي تداوم حيات جامعه شبه مدرن است. در اين دوران، حتي مدارس وابسته به ميسيون هاي مذهبي امريكايي نيز در ايران فعاليت داشته اند كه در مواردي از آنها در امور جاسوسي نيز بهره گرفته مي شد.۶
نظام آموزش و پرورش و آموزش عالي اساسا بر پايه مدرك سالاري و بي توجهي به پرورش قابليت هاي استدلالي و خلاقيت هاي جوانان باهوش ايراني و تكيه و تاكيد يك سويه بر حفظ مجموعه اي از اطلاعات پراكنده، اما بي فايده، بنا شده و از آغاز تا امروز حاصل عمده اي جز ايجاد مرعوبيت و مجذوبيت نسبت به علوم و تكنولوژي مدرن در ميان پرورش يافتگان خود نداشته است. مدل نظام آموزش و پرورش ايران اقتباسي از مدل فرانسوي بوده است.۷
۱۱. رضاشاه در مسير بسط سكولاريسم و براي جايگزين سازي در برابر فقه عظيم شيعه و محاكم شرعي، نظام حقوقي و قضايي سكولاريستي را طراحي كرد.
در سال ۱۳۰۵ در ترميم كابينه مستوفي الممالك، علي اكبر داور، به عنوان بنيانگذار نظام جديد دادگستري وارد كابينه شد و قضات داراي آموزش هاي حقوقي غير ديني و سكولار، از ارديبهشت ۱۳۰۶ كارخود را آغاز كردند. مسير سكولاريزه كردن نظام حقوقي ايران با تصويب يك قانون جديد در سال ۱۳۱۵ به طور جدي تري پي گرفته شد.
رژيم رضا شاه از گسترش نظام حقوقي سكولار و تاسيس دادگستري ايران، بسترسازي براي حذف كامل روحانيت و مباني تفكر ديني از قلمرو حيات اجتماعي را دنبال مي كرد.۸چنان كه تجربه تاريخي و عيني بيشتر مردم ايران در تمام دوران پهلوي نشان داده است، دادگستري گرفتار در يك بوروكراسي فلج و رشوه خوار و قضات كم سواد و قوانين اغلب ناعادلانه، هميشه موجبات رنجش و آزار و نارضايتي مردمي كه با آن سر و كار داشته اند را فراهم كرده است. با كمال تاسف در دو دهه پس از انقلاب نيز كوشش موفقي براي ايجاد يك نظام قضايي عادلانه، با صلابت و مبتني بر احكام اسلامي صورت نگرفته و وضعيت نابسامان ملهم از ساختار بوروكراسي فاسد دادگستري شبه مدرن ايران تا حدود زيادي تداوم و گاه حتي تعميق يافته است.
۱۲. امواج شبه مدرنيته بيمار ايران توسط يك جريان روشنفكري لائيك و يك جريان روشنفكري التقاطي به ظاهر ديني و باطنا مدرنيست ترويج مي شده و مراحلي را طي كرده است. هر يك از دو شاخه «لائيك» و به اصطلاح «ديني» داراي زير شاخه ها و گرايش ها و سيرتطور تاريخي اي بوده اند كه امكان بررسي آن ها در اين مقال وجود ندارد.۹

شاخص اصلي جريان روشنفكري ايران را مي توان هم گرايي آن با افق فرهنگي تجددگرايي سطحي رژيم پهلوي و نيز همراهي بخش عمده اي از اين جريان با رژيم پهلوي به جهات سياسي و اجتماعي دانست. جريان سطحي و ذاتا و تقليدي روشنفكري ايران در قلمرو ادبيات، موج ادبيات شبه مدرن ايران را پديد آورد كه به لحاظ محتوا و افق تاريخي --- فرهنگي در مسير تحكيم سيطره استبدادي شبه مدرن بوده است.
۱۳. نظام شبه مدرن، بافت و ساختار اجتماعي و آرايش طبقاتي ايران را در چند دوره زير و رو كرد و فاصله ها و شكاف ها و فقر و مبارزات طبقاتي را افزايش داد؛ در قلمرو فرهنگ عمومي، ابتذال و خود محوري و سطحي نگري و ظاهر بيني مادي و فقدان اصول گرايي اخلاقي و اصالت دادن به هواي نفساني و توجه به شهوتراني و منفعت طلبي --- حتي به قيمت كلاهبرداري ---- و حق كُشي و در برخي موارد پوچ انگاري و نفي هر نوع مسووليت گرايي و آرمان طلبي و بي اعتنايي به تفكر جدي را تا حد امكان در ميان مردم و مخصوصا جوانان و اقشار تحصيل كرده رواج داد.
۱۴. شبه مدرنيته ايران، ذاتا دين ستيز و مخالف با روحانيت شيعه و مفاهيم و مظاهر تفكر قدسي و مروج سكولاريسم و بعضا حتي لائيسم بوده است.
● چهار دوره مهم تاريخ شبه مدرنيته ايران
تجدد گرايي سطحي غربزده از زمان پيدايي آن تا مقطع انقلاب اسلامي مراحلي را پشت سر گذاشته است كه اينك امكان حتي بيان فهرست وار همه آن ادوار وجود ندارد. از اين رو از ميان ادوار تاريخي شبه مدرنيته ايران، ۴ دوره را برگزيده و به اختصار به آنها اشاره مي كنم:
▪اول: دوره تكوين آغازين و ظهور فرهنگي و تا حدودي سياسي آن در عصر مشروطه.
▪دوم: دوره تاسيس دولت متمركز استبدادي شبه مدرن در ايران توسط رضاخان پهلوي كه دست نشانده مستقيم امپرياليسم انگلستان بود و در طول ۲۰ سال حيات خود به بسط مظاهر فرهنگي و نيز اقتصاد سرمايه داري شبه مدرن در ايران پرداخت. در اين دوران باقيمانده هاي نظام ملاكي هنوز از قدرت نسبي برخوردار و تا حدودي در حكومت سهيم بوده است.
▪سوم: كودتاي ۲۸ مرداد يك نقطه عطف در تاريخ شبه مدرنيته ايران است. در اين دوره، اولا به دليل وزن سياسي دولت هاي امپرياليستي، امريكا نقش بيشتري را بر عهده گرفته و روند كاهش سهم انگليس از غارت ايران آغاز شد. ثانيا روند دگرگوني كامل ساختار طبقاتي و اقتصادي --- اجتماعي ايران به نفع يك اقتصاد سرمايه داري وابسته و جامعه شبه مدرن سرعت و شدت بسيار پيدا كرد.
▪چهارم: اين دوره كه واپسين دوران حيات تجددگرايي سطحي در روزگار پهلوي و قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران بوده است، با انقلاب سفيد و دگرگوني كامل ساختار اقتصادي --- اجتماعي كشور به نفع ايجاد يك سرمايه داري وابسته و يك نظام سياسي --- اجتماعي شبه مدرن با ويژگي ها و مشخصه هاي فرهنگي اي كه برشمردم آغاز مي شود.
اين دوران را [كه سراسر دهه چهل تا سال ۱۳۵۷ را در بر مي گيرد] بايد "دوران بسط فراگير شبه مدرنيته در ايران" دانست. شاكله وابسته شبه تجددگرايي ايران در اين دوره خود را نمايان مي كند و رستاخيز الهام بخش نيروهاي معنوي و ديني در كنار گروه ها و طبقات و نيروهاي اجتماعي باقيمانده از تمدن كلاسيك ايران و به موازات طيف نيروهاي نوظهور آسيب ديده از مظالم نظام شبه مدرن وابسته، انقلاب بزرگ اسلامي سال ۱۳۵۷ را پديد مي آورد.
انقلاب اسلامي ايران كوششي به منظور عبور از بن بست تاريخي اي بود كه شبه مدرنيته بيمار پديد آورده بود. كشاكش ما بين انقلاب و ساختار بوروكراتيك، فرهنگي، آموزشي، رسانه اي و اقتصادي ايران از فرداي پيروزي انقلاب آغاز شد و امروز در يكي از دوره هاي حساس و سرنوشت ساز خود به سر مي برد.
انقلاب اگر چه در آغاز ضربات سهمگين و مرگباري بر پيكر شبه مدرنيته وابسته وارد كرد، اما چون در دراز مدت با بحران فقدان تفكر و تئوري مدل اسلامي جايگزين روبه رو شده و در بسياري موارد از جمله ساختار بوروكراسي دولتي، نظام آموزش عالي، برنامه ريزي هاي فرهنگي و هنري، سياست هاي مربوط به كنترل رسانه ها و يا برخي وجوه سياسي، نادانسته [ و شايد تحت تاثير القائات نفوذي ها] به احياي نسبي مظاهر شبه مدرن پرداخت، عملا خود و نيروهاي راديكاليسم اسلامي --- انقلابي را در سال هاي پاياني دهه دوم انقلاب در محاصره مظاهر احيا شده شبه مدرنيته قرار داد.
بحث در خصوص دلايل قرار گرفتن در اين وضعيت و راه هاي برون رفت از آن، نياز به يك بررسي مستقل دارد. اجمالا مي توان گفت كه انقلاب، براي بازسازي نيروهاي خود و عقب راندن هجوم پس مانده هاي شبه مدرنيته و حاميان آنها به چند چيز نياز اساسي دارد:
▪اولا ايجاد انسجام در جبهه فرماندهي و حكومتي خود بر مبناي مدل اصيل برآمده از انقلاب اسلامي يعني حكومت ولايي؛
▪ثانيا حذف كامل جريان التقاطي و شبه مدرنيست از عرصه حكومت و به ويژه قلمروهاي سياستگذاري فرهنگي و آموزش عالي و هنري و مطبوعاتي و سياسي؛
▪ثالثا تدوين يك منظومه فكري و نظام خودآگاهي نسبت به ماهيت مدرنيته و علوم و تكنولوژي مدرن و ساختارهاي سياسي و مشهورات ايدئولوژيك آن برپايه رويكرد حكمت انسي و تعاليم معصومين(س) و ظرفيت هاي اسلام فقاهتي و اجتهادي براي مقابله با مظاهر شبه مدرنيته در ايران و ساختارهاي نظام جهاني سلطه؛
▪رابعا ايجاد يك موج بزرگ اصلاحات عدالت طلبانه اقتصادي جهت تعديل فقر و فاصله هاي طبقاتي و حمايت از فرودستان و نيز ايجاد يك نظام آموزشي --- فرهنگي متفاوت از آنچه در جهان غربي و غربزده رواج دارد به منظور مقابله گسترده تئوريك با مشهورات صادره از سوي نهادهاي تمدن جديد.پس از انجام اين مراحل، نيازها و ضرورت هاي ديگري نيز وجود دارد كه بايد در فرصت مقتضي به آنها پرداخت. ان شاالله.
پي نوشت ها:
۱. براي تفصيل مطلب در زمينه رويكرد انتقادي به آنچه مستشرقان غربي و پيروان داخلي آنها در خصوص "آريايي ها" و «ايران باستان» و حرف هايي از اين دست نوشته اند، مي توانيد رجوع كنيد به:
- پورپيراد، ناصر، دوازده قرن سكوت، كتاب اول، انتشارات كارنگ
يا رجوع شود به تحقيقات مورخ ژرف نگر معاصر، آقاي عبدا شهبازي در اين خصوص، و يا برخي اشارات انتقادي خانم سارا پومري در خصوص يونان باستان و انتقاد به نظريه "آريا محوري" و نقش "مهاجرت آريايي ها" در شكل گيري تمدن يونان كه در سال ۱۹۹۹ توسط دانشگاه آكسفورد منتشر شده است و يا تحقيقات «نانسي دماند» در بطلان نظريه " مهاجرت آريايي ها"؛ و يا ترديدهاي هوشمندانه اي كه "بريان" در كتاب "تاريخ امپراطوري هخامنشيان" در خصوص برخي از مشهورات ساخته و پرداخته مستشرقان درباره "ايران باستان" از خود نشان مي دهد.
۲. ريشه هاي ظهور و نفوذ به اين غربزدگي حضور انگليس و فرانسه و روسيه در اوايل سلطنت فتعليشاه(۱۲۵۰ - ۱۲۱۱ ق) و تشكيل لژهاي مخفي و بي نام و نشان ماسوني و سپس پيدايي جريان روشنفكري مبلغ شبه مدرنيته در ايران و نفوذ آنها به ويژه در ساختار حكومتي در عهد ناصري و انعقاد قراردادهاي استعماري و پيدايي نخستين جوانه هاي شبه سرمايه داري تجاري ايران برمي گردد.
۳.مثلا تجار وابسته به اقتصاد تمدن كلاسيك ما قبل شبه مدرن ايران يا پيشه وران و صنعتگران و اصناف باقي مانده از آن دوران و يا حتي دهقان و كشاورز در معناي كلاسيك آن
۴. احسان طبري در كتاب "فروپاشي نظام سنتي و زايش سرمايه داري در ايران" كه قبل از انقلاب منتشر شده است، از منظري ماركسيستي و با تعابير خاص خود به وجوهي از اين كشاكش اشاره مي كند. هر چند كه او به دليل مبتني بر ماترياليسم تاريخي، تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام را "تمدن سنتي" مي ناميده و ميان مناسبات ظالمانه ارباب و رعيتي و ساختار عشيرتي كه به تمدن كلاسيك ايران تعلق داشته و برخاسته از روح تعاليم اسلامي و سنتي نبوده و بلكه مغاير با آن بوده است، هيچ تفاوتي نمي گذارد. طبري دراين كتاب اگرچه به نقش استعمار خارجي در مظاهر مدرنيته [و به تعبير او بورژوازي] اشاره دارد، اما هيچ تفاوتي ميان مدرنيته غربي و غربزدگي شبه مدرن [كه آن را ملكم خان و آخوندزاده و فراماسون هاي لژبيداري و بعدها رضاشاه و پهلوي دوم نمايندگي مي كردند] قائل نمي شود.
دكتر همايون كاتوزيان نيز در كتاب "اقتصاد سياسي مشروطه" اگر چه از مفهوم شبه مدرنيته سخن مي گويد، اما اولا هيچ گاه به گونه اي روشن [و حتي فهرست وار] آن را توصيف نمي كند و ثانيا به دليل تفاوتي مبنايي كه با نگاه نگارنده در مقوله غرب و غربزدگي دارد، تعريف ايشان و تعريف من عليرغم اشتراك لفظي داراي دو بار مفهومي متفاوت شده است.
۵. يعني بريدن از افق تمدن كلاسيك ايران و به اعتباري بريدن از گذشته و عدم موفقيت در تقليد و اقتباس از صفات و آثار مدرنيته حتي در حد غربزدگي مدرن، يعني نپيوستن تام و تمام به عالم تاريخي --- فرهنگي تجدد و به عبارتي ناتواني از پيوستن به امروز، موجب وضعيت «از اين جارانده و از آن جامانده» شده است و به لحاظ تاريخي --- فرهنگي و اين تلخ ترين وضعيت براي يك قوم و سرزمين است.
۶. به دو منبع زير رجوع كنيد:
بيل، جيمز، عقاب و شير، مهوش غلامي، نشر كوبه، تهران، ۱۳۷۱، ص ۱۴۵.
اميني، علي رضا، تحولات سياسي و اجتماعي ايران در دوران پهلوي، صداي معاصر، تهران، ۱۳۸۱، ص ۲۵۴ و ۲۵۳.
۷. پطروشفسكي و پنج مورخ روسي ديگر، تاريخ ايران، كيخسرو كشاورز، توس، تهران، ۱۳۵۹، ص ۴۷۲.
۸. براي آشنايي بيشتر با سلسله مراتب و مراحل آموزشي در اين نظام و محتوا و مواد و مفاد دروس در هر مقطع نگاه كنيد به: صديق، عيسي، تاريخ فرهنگ ايران، جلد اول، انتشارات دهخدا، تهران، ۱۳۶۱، صص ۴۷۳ - ۴۷۲.
۹. تحولات سياسي و اجتماعي ايران در دوره پهلوي، صص ۳۷، ۳۶ و ۳۵.
۱۰. پيشتر در كتاب ذيل درباره ويژگي ها و نيز سير تطور تاريخي روشنفكري ايران سخن گفته ام و معتقدم هنوز از جهات بسياري قابل استفاده است: تاملاتي درباره روشنفكري در ايران، انتشارات برگ، تهران، ۱۳۷۳، انتشارات صبح، قصد تجديد طبع كتاب بالا را همراه با ويرايش جديد دارد.
۱۱. به ويژه و از همه خطرناك تر در حوزه اقتصاد به بازسازي نسبي مدل اقتصاد سرمايه داري غير مولد شبه مدرن

ماهنامه زمانه
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده